بی مقدمه از دو نقلقول آغاز کنیم. یکی از مارکس. او در کتاب سرمایه مینویسد نظام سرمایهداری نمیگذارد کارگر با کارش حال کند، نمیگذارد به کارش «به چشم بازی بنگرد، بازی با تواناییهای جسمی و روحیِ خودش». نقلقول دوم از هایدگر است. او در تقویمِ وجود ــ خدا ــ شناختیِ متافیزیک مینویسد: «ذات وجود خودِ بازیکردن است». این دو نقلقول را نباید یکسره جدا از هم انگاشت. آنها را اللهبختکی یا سرخود برنداشتهایم. مارکس در جای دیگر از کتاب سرمایه باز با بازی با کلمۀ «بازی» مینویسد: «کارِ ماشینی در همان حال که تا سرحدِ ممکن به دستگاه عصبیِ آدمها حمله میکند بازی متنوعِ عضلهها را هم سرکوب میکند و هر گونه فعالیتِ آزاد جسمی یا روحی را غصب میکند». و هایدگر در کتاب ذات عقل میپرسد: «آیا باید به وجود … بر اساس ذاتِ بازی فکر کنیم؟» مارکس احساس میکند [ازخود]بیگانگی و استثمار نمیگذارند کارگر فعالیت خود را بهصورت «بازی» به نمایش بگذارد. بنابراین اگر بهشکل هدفدار مانع کار سرمایهداری شویم فعالیتِ چندوجهیِ انسان مجال خواهد یافت تا در بازی و بهصورت بازی جلوه کند. به این قرار، تمایز کار (ضروری) و بازی (اختیاری) از میان خواهد رفت. مارکس این فکر را بهاجمال تمام مطرح کرد و گذشت و استلزامهای آن را دنبال نکرد. هایدگر موفق شد این فکر را مطرح کند که بازی ذات وجود را تقویم میکند، یعنی بودن را باید مبتنی بر بازی به تصور درآورد و نه برعکس. به وجود باید بر اساس «بازی» اندیشید.