دانشگاههای مدرن از لحاظ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی همواره بخشی از سرمایهداری بودهاند و در بطن آن ریشه دواندهاند. این واقعیتی است که وقتی سال ۱۹۷۱ و در اوج جنگ ویتنام، فوکو و چامسکی به مناظره نشستند، از نو به ما یادآوری شد. در آن مناظره، دانشجویی این پرسش را خطاب به چامسکی مطرح کرد که «چطور میتوانید با وجود رویکرد و نگرش بهشدت متهورانهای که در قبال جنگ ویتنام در پیش گرفتهاید، هنوز در نهادی مثل امآیتی دوام بیاورید؟ نهادی که اینجا بهعنوان یکی از بزرگترین پیمانکارهای جنگی و یکی از اصلیترین واضعان فکری این جنگ شناخته میشود؟» چامسکی بهشیوهای دیالکتیکی در مقام پاسخ درآمد، اما چارهای جز اذعان به این واقعیت هم نداشت که برای نهادی آکادمیک کار میکند که یکی از اصلیترین سازمانها در خدمت تحقیقات و پژوهشهای جنگ است و به همین اعتبار، به تناقضها و نابرابریهای سیاسی در جوامع سرمایهسالار دامن میزند.
دانشگاهها بیش از آنکه محل کار تلقی شوند، اغلب در حکم فضاهایی فکری و اجتماعاتی از محققان و دانشمندان تصور میشوند. فعالیت دانشگاهیان نه کار، بلکه بیشتر رسالتی والا دانسته میشود، و خود دانشگاهیان هم نه کارگر، بلکه شهروند. این استدلالها اغلب هدفی جز نادیدهگرفتن دغدغههای سیاسی کارگران آکادمیک ندارند.
مطالعات کار آکادمیک حوزهای بینرشتهای است، فصل مشترک مباحثی چون آموزش، مدیریت، سیاستپژوهی، مطالعات فرهنگی و جامعهشناسی. این حوزه چنانکه از شمار روزافزون متون منتشرشده پیرامون تغییرات در شرایط کاری دانشگاهیان پیداست، دائماً در حال گسترش است. یکی از اهداف این حوزه مطالعاتی بهزیرکشاندن کار دانشگاهی از جایگاه والای آن است، منزلتی ناشی از رسالتی والا که به آن محول شده است.