آیندهای نداریم چون حال حاضرمان ثباتی ندارد. کاری جز مدیریتِ خطر ازمان ساخته نیست. رِشتن و بافتنِ سناریوهای لحظهای که در آن به سر میبریم.
ویلیام گیبسون، بازشناسی الگوها
در فوریه سال 2003 باب هربرت، روزنامهنگار آمریکایی، نتایج یک نظرسنجیِ شناختی را در نیویورک تایمز منتشر کرد که حاصل مصاحبه با صدها جوان بیکار و بیشغل در شیکاگو بود: هیچیک از مصاحبهشوندگان امیدی به یافتن کار در چند هفته آینده نداشت، هیچیک از ایشان امیدی نداشت که بتواند علیه وضع موجود بشورد یا سببساز تغییری جمعی در مقیاس کلان شود. حالوهوای کلی مصاحبهها احساس ناتوانی عمیق بود. احساس سقوط و زوالی که در مصاحبهشوندگان موج میزد از قرار معلوم نه بر مدار سیاست که حول علتی ریشهدارتر میگشت: سناریوی تکوّری اجتماعی و روانی2 که بهنظر میرسد هر امکانی برای بدیلسازی را منتفی میسازد.
هزارپاره شدنِ زمان حال در درونپاشیِ زمان آینده وارونه میشود.
ریچارد سِنِت در کتاب فرسایش منش انسانی: پیامدهای شخصیِ کار در سرمایهداری جدید (1988) به این وضعیت نوپدید در حیات انسانها واکنش نشان میدهد. او در برخورد با ناپایداری و هزارپارگیِ زندگی جدید با نگاهی حسرتآمیز به دوران گذشتهای اشاره میکند که در آن زندگی در قالب نقشهای بالنسبه باثباتِ اجتماعی ساختار مییافت و زمان آنقدر انسجام خطی داشت که مسیرهایی برای کسب و حفظ هویت افراد تعریف کند:
پیکان زمان شکسته است: در اقتصادی که پیوسته ساختارهایش را نو میکند و بر مدار منافع کوتاهمدت میگردد و از روالهای یکنواخت و تکراری بیزار است، دیگر نشانی از روندهای مشخص و معین نمیتوان یافت. آدمها از روابط پایدار انسانی و اهداف بلندمدت محروم میشوند (1988).
اما این نگاه حسرتآمیز به گذشته هیچ اِشرافی به واقعیت حال حاضر ندارد و کوششها برای زندهکردن خاطره اجتماعهای انداموار و دوباره فعالساختن آنها کوششهایی مصنوعی و عمیق میمانند.
در سالهای دهه 1970، بحران انرژی و رکود اقتصادی منتج از آن و سرانجام استفاده از ماشینهای خودکارِ عددی به جای کار انسانها به پیدایش خیل عظیم افرادی انجامید که هیچ پشتوانهای در کار و زندگی ندارند. از آن پس مسئله پریکاریا3، ناپایداری و مخاطرهآمیزی زندگی، محور تحلیلهای اجتماعی شده است اما در عین حال مدار بلندپروازیهای جنبش ما شده است. ما کار خود را از پیشنهاد پیکار در راه صورتهایی از درآمدِ تضمینشده جدا از کار آغاز کردیم تا با این واقعیت تلخ رو در رو شویم که بخش بزرگی از جمعیت جوان هیچ دورنمایی از اشتغال تضمینشده ندارند. وضعیت از آن زمان تغییر کرده است زیرا آنچه حالتی حاشیهای و موقت مینمود اکنون بهصورت غالب مناسبات کار درآمده است. ناپایداری دیگر خصلتی حاشیهای و موقت نیست: صورت عامِ مناسبات کار در حوزه دیجیتالیشده تولید است که حالتی مشبک و بازترکیبی دارد.
واژه «پریکاریا» عموماً دلالت بر حوزهای از کار انسانی دارد که دیگر بر پای قواعدی ثابت قابل تعریف نیست، قواعدی مربوط به مناسبات کارگر و کارفرما، دستمزدها و ساعات کار در طول هفته. اما اگر گذشته را بهدقت تجزیه و تحلیل کنیم درمییابیم که این قواعد فقط در دوره محدودی در تاریخ مناسبات میان کار و سرمایه جاری بودند. فقط دورهای کوتاه در میانه قرن بیستم، بر اثر فشار سیاسی اتحادیهها و کارگران، در شرایط استخدامِ (تقریباً) کامل و بهلطف نقش کموبیش منظم و نیرومند دولت در امور اقتصادی، این امکان پیش آمد که حدودی قانونی و حقوقی بر خشونت طبیعی نیروهای پویای نظام سرمایهداری اِعمال شود.
پدیده نو نه خصلت ناپایدار و مخاطرهخیز بازار مشاغل بلکه اوضاع و احوال فنی و فرهنگیای است که کار انفورماتیک را ناپایدار و مخاطرهآمیز ساخته است. اوضاع و احوال فنی جدید ناشی از بازترکیبِ دیجیتالیِ کار انفورماتیک در شبکههاست. و اوضاع و احوال فرهنگی ناشی از آموزش تودهها و چشمداشتها در حوزه مصرف است که خود میراث جامعه اواخر قرن بیستم است و کل دمودستگاه بازاریابی و رسانههای ارتباط جمعی پیوسته بدان دامن میزند.
اگر جنبه اول را تحلیل کنیم، یعنی دگرگونیهای فنیِ ناشی از دیجیتالیشدنِ چرخه تولید را، متوجه میشویم نکته اساسی نه ناپایدارشدن مناسبات کار (که از هرچه بگذریم همیشه ناپایدار و پرمخاطره بوده) بلکه منحلشدن وجود اشخاص در مقام عاملان فعال تولید، در مقام نیروی کار، است. باید به دنیای انفورماتیکِ تولید جهانگستر بهچشم گستره ناپیداکرانِ زمانِ غیرشخصیشده انسانی بنگریم.
پدیده نو نه خصلت ناپایدار و مخاطرهخیز بازار مشاغل بلکه اوضاع و احوال فنی و فرهنگیای است که کار انفورماتیک را ناپایدار و مخاطرهآمیز ساخته است. اوضاع و احوال فنی جدید ناشی از بازترکیبِ دیجیتالیِ کار انفورماتیک در شبکههاست. و اوضاع و احوال فرهنگی ناشی از آموزش تودهها و چشمداشتها در حوزه مصرف است که خود میراث جامعه اواخر قرن بیستم است و کل دمودستگاه بازاریابی و رسانههای ارتباط جمعی پیوسته بدان دامن میزند
کار انفورماتیک، تأمین زمان لازم برای بسط و بازترکیبِ تکهپارههای کالاهای انفورماتیکی، نقطه اوج پیدایش فرایند انتزاعیشدن کار و جدایی آن از فعالیتهای انضمامی است که مارکس در تحلیل خود گرایشی تعبیهشده در ذات مناسبات کار و سرمایه شمرده بود. فرایند انتزاعیشدن کار بیشازپیش زمان کار را از هرگونه خصوصیت فردی و انضمامی عاری کرده است. اتم زمانی، که مارکس از آن سخن میگوید، کوچکترین واحد کار مولد است. در تولید صنعتی هم زمان کار انتزاعی حالتی غیرشخصی مییافت، اما حامل این فرایند موجودیتی جسمانی و حقوقی داشت و در وجود کارگری دارای گوشت و استخوان مجسم میگشت که هویتی گواهیدار و سیاسی داشت. بالطبع سرمایه نه خصوصیات شخصی را که زمانی را خریداری میکرد که کارگران حاملان آن به شمار میآمدند. ولی اگر سرمایه میخواست زمان لازم را برای ارزشافزایی خویش در اختیار داشته باشد گزیری از استخدام آدمها و خریدِ کل زمان آنها نداشت و بنابراین ناگزیر از رویارویی با نیازهای مادی انسانها و اتحادیههای کارگری و مطالبات سیاسی ایشان بود.
پا در حوزه کار انفورماتیک که میگذاریم دیگر نیازی نداریم برای مدتی نامعلوم یا نامحدود هشت ساعت کار روزانه شخصی را بخریم. سرمایه دیگر آدمها را به خدمت نمیگیرد و نیروی انسانی جذب نمیکند. سرمایه بستههای زمانی میخرد، بستههایی جداگشته از حاملان گهگاهی و تعویضپذیرشان.
زمان غیرشخصیشده عامل واقعیِ فرایند ارزشافزاییشده است و نکته اینجاست که زمان غیرشخصیشده نه حق و حقوقی دارد نه مطالبه و تقاضایی. از دو حال خارج نیست: یا در دسترس است یا در دسترس نیست اما این دوراهی هم فقط شأن نظری دارد زیرا جسم خاکی حتی اگر شخص در نظر قانون وجههای نداشته باشد باز باید غذا بخرد و کرایه خانه بدهد.
رویههای انفورماتیکِ بازترکیب مواد و مصالحِ نشانهای موجب سیالشدن زمان عینی لازم برای تولید کالاهای انفورماتیک شدهاند. ماشین انسانی حضور دارد، میتپد و حاضریراق، چون شبکه پخشوپلایی مغزیِ (brain-sprawl) در انتظار. گسترش زمان با دقت و وسواس تمام بهصورت سلولهایی مجزا پیش میرود: سلولهای زمان تولید را میتوان در قالبهایی دقیق و علّی و گسستهپاره به خدمت گرفت. بازترکیب این پارههای گسسته از هم خودبهخود در شبکه تحقق مییابد. تلفن سیار افزاری است که امکان میدهد نیازهای سرمایۀ نشانهای را به بسیج نیروی کار زنده دنیای انفورماتیک پیوند دهیم. صدای زنگ تلفنهای سیار کارگران را فرامیخواند تا زمان انتزاعیشان را از نو به سیلان شبکه متصل سازند.
اسکیزو ـ اکونومی (اقتصاد اسکیزویی)
سرمایۀ نشانهای سرمایه ـ سیلانی است که در مصنوعات نشانهای منعقد میشود بیآنکه هستی مادی بیابد. مفهومهایی که دو قرن تفکر اقتصادی پدید آورده است از قرار معلوم منحل شدهاند، از کار افتادهاند و قادر نیستند شمار زیادی از پدیدههایی را به فهم درآورند که از وقتی حوزه تولید اجتماعی خصلت شناختی یافته است در این حوزه بروز کردهاند. فعالیت شناختی همیشه مبنای کل تولیدهای بشری بوده است، حتی تولیدهایی که سرشتی ماشینیتر دارند. در قلمرو کار بشری هیچ فرایندی در کار نیست که مستلزم به کارگیری هوش نباشد. اما امروزه قابلیت شناختی رفتهرفته مهمترین منبع تولید میشود. در حوزه کار صنعتی، ذهن ناگزیر بود بهصورت سازوکار خودکاری تکرارشونده عمل کند، پشتوانه فیزیولوژیکیِ حرکت عضلات بدن. امروزه ذهن در بسیاری از نوآوریها و زبانها و مناسبات ارتباطی در کار است. ادغام ذهن در فرایند ارزشافزایی در نظام سرمایهداری به جهشی حقیقی میانجامد. موجود زندۀ آگاه و حساس تسلیم فشار رقابت در بازار میشود، تسلیم فرایند شتابگرفتن محرکها، تنش ناشی از لزوم توجه و دقت دائمی. در نتیجه، جوّ ذهنی، حوزه انفورماتیکی که ذهن در آن شکل میگیرد و درگیر روابط با دیگر ذهنها میشود، بدل میشود به یک جوّ روانآسیبزا. برای فهم آینه بازیِ بیمنتهای سرمایۀ نشانهای باید خطوط کلی میدان رشتهای جدید را ترسیم کنیم که سه جنبه محدودهاش را تعیین میکنند:
نقد اقتصاد سیاسیِ هوشِ پیوندی (کُنِکتیو)
نشانهشناسیِ سیلانهای زبانشناختی ـ اقتصادی
پسیکوشیمیِ (روانشیمی) جوّ دنیای انفورماتیک که تأثیرات روانآسیبزای توسعۀ اقتصاد را بر ذهن بشر مطالعه میکند
فرایند تولید دیجیتالی رفتهرفته صورتی زیستشناختی مییابد که میتوان آن را به موجودی زنده تشبیه کرد: دستگاه عصبیِ یک سازمان به دستگاه عصبی انسانها میماند. هر مؤسسه صنعتی دستگاههایی «اتونومیک» دارد، فرایندهای عملیاتیِ خودکاری که باید در جهت بقای آن مؤسسه فعالیت کنند. آنچه سازمانهای گذشته کم داشتند حلقههایی بود که پارههای اطلاعاتی را به هم پیوند بزنند، چیزی نظیر نورونهای همبستۀ درون مغز انسان. کسبوکارِ شبکهایشدۀ دیجیتالی بهسان یک دستگاه عصبیِ عالی مصنوعی عمل میکند. اطلاعات با سرعت و بهشکلی طبیعی، مانند جریان فکر در انسان، درون این کسبوکار جاری میشود و ما قادریم با استفاده از فناوری، با همان سرعتی که میتوانیم بر مسئلهای تمرکز کنیم، گروههای انسانی را اداره کنیم و هماهنگ سازیم. بهگفته بیل گیتس (1999)، اکنون وضعیتی خلق شده است که برای واقعیتبخشیدن به صورت جدیدی از نظام اقتصادی مهیاست، نظامی دایر بر مدار چیزی که میتوان آن را چنین تعریف کرد: «کسبوکار با سرعت فکر».
فروپاشی روانی اقتصاد
دستگاه عصبی دیجیتالی بیشازپیش خود را در کالبد دستگاهی عصبی جای میدهد که به دستگاه عصبیِ موجودی زنده میماند. یعنی خود را در مدار ارتباطهای بشری قرار میدهد و آن را بر اساس مشی عملیاتی و سرعت فعالیت خودش از نو رمزگذاری میکند. اما جسم ـ ذهن، برای به کمال رساندن این دگرگونی، باید تحولی دوزخی از سر بگذراند، مانند موجود زندهای که جهش مییابد ـ این فرایندی است که هماینک در تاریخ جهان به پیش میبریم. برای فهم و تحلیل این فرایند، نه افزارهای مفهومیِ اقتصاد سیاسی تکافو میکند نه افزارهای تحلیل فناوری. فرایند تولید نشانهمدار میشود و شکلگیریِ دستگاه عصبی دیجیتالی ذهن افراد، روان جامعه، میلها و امیدها، ترسها و خیالپردازیها را به اتفاق هم درگیر میکند و از رمق میاندازد. پس اگر میخواهیم این دگرگونیهای عرصه تولید را تجزیه و تحلیل کنیم، باید به فرایند تولید نشانهها و به دگرگونیهای جهشوار زبانشناختی و شناختی توجه کنیم. و دگرگونی جهشوار گسترۀ آسیبهای روانی را درمی نوردد.
فرهنگ نولیبرالی محرکی دائمی وارد مغز جامعه کرده است، نیرویی که جامعه را پیوسته به رقابت تحریک میکند. و مجموعه اسباب فنیِ شبکۀ دیجیتالی تشدید محرکهای انفورماتیک را ممکن ساخته است، محرکهایی که از مغز جامعه به مغز افراد انتقال مییابند. این شتاب و شدتبخشیدن به محرکها عاملی آسیبزا است که معلولهای دامنگستری در سراسر جامعه در پی میآورد. رقابت اقتصادی و تشدید دیجیتالیِ محرکهای انفورماتیک، چون که با هم ترکیب میشوند، حالتی چون برقگرفتگیِ دائمی پدید میآورد که بهصورت بیماری اجتماعیِ فراگیری درمیآید که یا در سندرم سراسیمگی جلوه میکند یا در اختلالهایی که در قابلیت توجهکردن افراد روی میدهد.
سراسیمگی سندرمی است که از همیشه گستردهتر شده است. تا چند سال پیش، روانپزشکان این علامت را چندان به رسمیت نمیشناختند، علامتی که بیشتر به تخیلِ ادبی رمانتیکها تعلق داشت و میتوانست به احساس منکوبشدن در برابر غنای نامتناهیِ صورتهای طبیعت و قدرت نامحدود کائنات نزدیک شود. اما امروزه سراسیمگی بیش از همیشه علامتی دردناک و نگرانکننده بهشمار میآید، احساسی جسمانی در افراد که گمان میکنند دیگر قادر نیستند مهار جسم خویش را در دست گیرند، تندشدنِ ضربان قبل، تنگشدن نفس که ممکن است به غش و ضعف و حتی فلجشدن بینجامد. حتی اگر، تا جایی که من اطلاع دارم، پژوهش جامعی در این حوزه صورت نگرفته باشد، این فرضیه را میتوان پیش نهاد که سیطره رسانهها بر ارتباطهای بشری و متعاقب آن کاهش فزایندۀ تماسهای فیزیکی میان آدمها ممکن است آسیبهای فراوانی در حوزه عواطف و احساسات پدید آورد. اولین بار در تاریخ بشر است که نسلی از انسانها به میدان آمده است که کلماتی را که بر زبان میآورد و داستانهایی را که شنیده است بیشتر از دستگاه تلویزیون و رسانههای مشابه آموخته است تا از مادر. اختلالها در حوزه توجه روزبهروز وسیعتر میشوند. میلیونها کودک آمریکایی و اروپایی دچار این اختلالند که قادر نیستند بیش از چند ثانیه کانون توجه خود را بر یک شیء یا موضوع متمرکز سازند و به همین علت تحت درمان قرار میگیرند. تهییج مدامِ ذهن از سوی جریان شدید محرکهای عصبی ممکن است به حالت اشباعی آسیبزا بینجامد. اگر میخواهیم اقتصاد دنیای امروز را درک کنیم، باید به آسیبشناسیِ روانیِ مناسبات انسانها اهتمام ورزیم. و اگر میخواهیم شیمیِ روانیِ دنیای معاصر را درک کنیم باید این حقیقت را در نظر بگیریم که ذهن انسان امروز آکنده از جریانهای نشانهمداری است که از اصلی برون از حوزه نشانهها پیروی میکنند: اصل رقابت اقتصادی، اصل توسعه تا بیشترین حد ممکن. از زمانی که سرمایهداری به ذهن انسانها پیوند خورد، ذهن عاملی آسیبزا را درون خود جای داد، «میمی» روانپریشانه که ضربانهای ذهن را شتاب میبخشد، تا سرحد رعشههای ذهنی یا حتی فروپاشی.
در دهه 1990، فرهنگ پروزاکی، فرهنگ مصرف قرصهای ضد افسردگی چون فلوکستین، با اقتصاد جدید مخلوط شد. صدها هزار متصدی و مدیر و مجری اقتصادی در غرب، در حالت وجد و شعف ناشی از مصرف مواد شیمیایی و داروهای روانگردان، پشت سر هم تصمیمهای خرد و کلان میگرفتند. اما در بلندمدت، پیکره این دستگاه از هم پاشید چون قادر نبود این وجد و شعف شیمیایی را که پشتوانۀ اشتیاق رقابتکردن و تعصب در حوزه تولید و بهرهوری بود نگاه دارد. و مانند حالتی که در جسم و روان مبتلایان شیدایی ـ افسردگی پیش میآید، مانند بلایی که بر سر مبتلایان اختلال خُلقیِ دوقطبی میآید، پس از وجد و شعف مالی دهه 1990، رکودی افسردگیزا رخ نمود. پس این موردی از افسردگی بالینی است که تیشه به ریشه انگیزه و نیروی ابتکار و عزت نفس و میل و جاذبه جنسی میزند. برای فهم ابعاد بحران اقتصاد جدید، میباید کار را از تجربه روانیِ طبقه مجازی آغاز کنیم، باید بر وضعیت روانی و عاطفیِ میلیونها کارگر حوزه کارهای شناختی تأمل کنیم که طی سالهای دهه پایانی قرن بیستم به صحنه کسبوکار و فرهنگ و قوه تخیل افراد جامعه جان دادند. افسردگی روانیِ تک تک کارگران شناختی نه معلول بحران اقتصادی بلکه علت آن بود. بهسادگی میتوان افسردگی را معلول گردش نامساعد کسبوکار تلقی کرد و مسئله را حلشده تلقی کرد. ارزش سهام، پس از سالها فعالیت خوش و خرم و سودآور، سقوط کرده است و کارگر مغزی ما بر اثر نوعی افسردگی حاد از پای درآمده است. نه. افسردگی بدین سان روی نمیدهد. افسردگی از آن روی کارگران شناختی را مبتلا میکند که دستگاه عاطفی و فکری و جسمیشان نمیتواند بهمدتی نامعلوم فعالیت مفرطی را تاب آورد که بازار و فراوردههای دارویی بدان دامن میزنند. در نتیجه، اوضاع چنان پیش میرود که وضع بازار به هم میریزد. بازار چیست؟ بازار محل تلاقی نشانهها و معناهای نوبنیاد، میلها و فرافکنیها، است. اگر میخواهیم از عرضه و تقاضا سخن بگوییم، باید بر اساس جریانهای سیال میل و جاذبهای نشانهمحوری بحث کنیم که سابق بر این قدرت جذب داشتند و امروز جاذبهشان را از کف دادهاند.
اولین بار در تاریخ بشر است که نسلی از انسانها به میدان آمده است که کلماتی را که بر زبان میآورد و داستانهایی را که شنیده است بیشتر از دستگاه تلویزیون و رسانههای مشابه آموخته است تا از مادر. اختلالها در حوزه توجه روزبهروز وسیعتر میشوند. میلیونها کودک آمریکایی و اروپایی دچار این اختلالند که قادر نیستند بیش از چند ثانیه کانون توجه خود را بر یک شیء یا موضوع متمرکز سازند و به همین علت تحت درمان قرار میگیرند. تهییج مدامِ ذهن از سوی جریان شدید محرکهای عصبی ممکن است به حالت اشباعی آسیبزا بینجامد
در اقتصاد اینترنتی، سیالیت بهصورت نوعی فرکتالشدن کار تحول یافته است. فرکتالشدن یعنی پارهپاره شدنِ مُدولوار و بازترکیبیِ زمان کار. کارگر دیگر هستی شخصی ندارد. مرد یا زن، فرقی نمیکند، کارگر هیچ نیست مگر تولیدکنندۀ تعویضپذیرِ ریزپارههای نظام بازترکیبی نشانهها، ریزپارههایی که وارد جریان بیوقفۀ اینترنت میشوند. سرمایه دیگر پولی بابت دسترسپذیربودنِ کارگری نمیپردازد که قرار است دورهای طولانی استثمار شود و نیروی کارش به کار گرفته شود؛ سرمایه دیگر دستمزدی نمیپردازد که بتواند تمام نیازهای اقتصادی شخصی را که کار میکند تأمین کند. کارگر (یعنی ماشینی بهرهمند از مغز که میتوان در پارههایی از زمان از آن استفاده کرد) بهخاطر خدمات موقت و گهگاهیاش پول میگیرد. زمان کار پارهپاره میشود و به قالب سلولهایی جداگانه درمیآید. سلولهای زمانی را در اینترنت به معرض فروش میگذارند و شرکتهای تجاری میتوانند هر مقدار که میخواهند از آنها بخرند بیآنکه هیچ التزامی به حمایت اجتماعی و تأمین نیازهای کارگر داشته باشند.
مایهگذاریِ شدید و طولانیِ انرژیهای ذهنی و لیبیدویی در فرایند کار وضعیتی پدید آورده است که زمینه را مهیای نوعی فروپاشی روانی میسازد که به دو حوزه اقتصاد و سیاست انتقال مییابد، در میدان اقتصاد بهصورت رکود و در سیاست در قالب تهاجم نظامی. کاربرد کلمه فروپاشی در اینجا نه استعاره بلکه وصف بالینیِ اتفاقی است که دارد در ذهن غربی روی میدهد. کلمه فروپاشی بیانکنندۀ پدیدهای واقعی در قلمرو آسیبهای روانی است که نیروهای سازوارۀ روانی ـ اجتماعی را تحلیل میبرد. آنچه در ماههای ابتدایی قرن جدید در دوره بعد از بروز اولین نشانههای سقوط اقتصاد دیدیم پدیدهای از جنس روانپریشی است: نخست تهییج بیش از حد، سپس دلواپسی و سراسیمگی، و سرآخر سقوطی افسردگیزا. پدیدههای مربوط به رکود اقتصادی همواره حاوی عناصری از بحران تعادل روانی ـ اجتماعیاند اما وقتی سرانجام فرایند تولید مغز را بهشکل وسیع درگیر ساخت، آسیبشناسیِ روانی بهصورت مهمترین جنبه چرخههای اقتصادی درآمد.
زمانی را که کارگران درگیر در حوزه انفورماتیک برای توجهکردن در دسترس دارند پیوسته کاهش مییابد: این کارگران درگیر شمار روزافزونی از تکالیف ذهنیاند که تکتکِ پارههای زمانِ توجهکردنشان را اشغال میکند. برای ایشان دیگر زمانی نمانده است که وقف عاشقی، مهربانی یا مهرورزی کنند. اینان وایاگرا تهیه میکنند، داروهایی برای رفع ناتوانی جنسی، چرا که وقتی برای اقدامات مقدماتی رابطه جنسی ندارند. کوکائین میزنند تا پیوسته در حال آمادهباش و واکنشپذیر باشند. پروزاک مصرف میکنند تا آگاهی از بیهودگی و بیمعنایی زندگیشان زایل شود، واقعیتی که ناغافل زندگیشان را از هر جذابیتی عاری میسازد. سلولوار شدن باعث شده است زمانِ زیستن بهنوعی همیشه اشغال شده باشد. حاصلش دگرگونی جهشوار مناسبات اجتماعی درجهت روانپریشی است. نشانهها مبرهن هستند: میلیونها بستۀ داروهای مربوط به امراض روانی فروخته میشوند، شیوع همهگیر اختلالهای توجهی در میان کودکان و نوجوانان، طبیعیشدنِ پخش داروهایی چون ریتالین در مدرسهها و روندی که بهنظر میرسد گسترش نوعی سراسیمگی همهگیر در بافت زندگی هرروزه است.
حوزه انفورماتیک و ذهن جامعه
منظره رسانهها عالم فرستندههایی است که در متنوعترین قالبهای ممکن سیگنالهایی به مغز ما میفرستند. حوزه انفورماتیک ملتقای نظام رسانهها و ذهن گیرندۀ سیگنالهاست، یعنی قلمرو زیستِ ذهن، آن حوزه غیرمادی که در آن جریانهای نشانهای با آنتنهای گیرنده ذهنهای پراکنده در سراسر کره خاک تعامل میکنند. ذهن عبارت است از عالمِ گیرندههایی که بهطور طبیعی سیگنالها را فقط دریافت نمیکنند بلکه سیگنالها را پردازش میکنند، میآفرینند و خود فرایندهای انتقال جدیدی به راه میاندازند و منظره رسانهها را به تطور بیوقفه برمیانگیزند.
شبکههای توزیع اطلاعات همواره پیچیدهتر از پیش میشوند و تطور فرایند فعالسازی این شبکهها در دنیای انفورماتیک باعث شده است جهشی در قدرت و سرعت و خودِ فرمتِ قلمرو انفورماتیک روی دهد. اما هیچ جهشی نظیر این در قدرت و فرمتِ دریافت اطلاعات به چشم نمیخورد.
عالم دریافتکنندگان، یعنی مغزهای آدمهای واقعی که گوشت و پوست و اندامهای حسی آسیبپذیر دارند، بر اساس معیارهای حاکم بر نظام فرستندههای دیجیتالی قالب نگرفته است. الگوی مسلط بر کارکرد عالم فرستندهها منطبق بر الگوی مسلط بر کارکرد عالم گیرندگان نیست. این عدم تقارن در انواع و اقسام معلولهای آسیبزا جلوه میکند: حالت برقگرفتگیِ دائمی، سراسیمگی، تهییج بیش از حد، تحرک مفرط، اختلالهای توجهی، خواندنپریشی، اضافهبارِ اطلاعات و اشباعشدنِ مدارهای دریافت.
ریشه این اشباع نوعی از شکل افتادن واقعی و تمامعیار فرمتهاست. فرمت دنیای فرستندهها تطور یافته است، قوای خود را چندبرابر کرده است، درحالیکه فرمت دنیای گیرندهها قادر نبوده است با همان سرعت تطور یابد. دلیلش ساده است: عالم گیرندهها بر پایه اندامهای موجودی زنده (یعنی مغز ـ جسم انسان) ساخته شده است که ضرباهنگ زمانیِ تطورش زمین تا آسمان با ضرباهنگ تطور ماشینها فرق میکند.
آنچه را دارد تعین مییابد میتوان بهمنزله مغایرت دو الگوی مسلط تعریف کرد، شکافی میان الگوی مسلط بر عالم فرستندهها و الگوی مسلط بر عالم گیرندهها. در وضعیتی مثل این، ارتباط بهصورت یک فرایند مختل نامتقارن درمیآید. بدین لحاظ میتوان از مغایرتی میان فضای انفورماتیک ـ که پیوسته و بیهیچ حد و مرزی در حال گسترش است ـ و زمان انفورماتیک سخن گفت. فضای انفورماتیک شبکهای است شامل مؤلفههای ماشینی و اندامین که قدرت پردازششان را میتوان بیهیچ محدودیتی شتاب بخشید، درحالیکه زمان انفورماتیک واقعیتی اساساً زیسته است پیوندخورده با اندامهای موجودی زنده (یعنی جسم و مغز انسان) که زمان پردازش آن را نمیتوان بیش از حدودی طبیعی و بالنسبه سخت و صلب شتاب بخشید.
پل ویریلیو از زمانی که در سال 1977 کتاب سرعت و سیاست را نوشت بر این اعتقاد بوده است که سرعت عامل تعیینکنندۀ تاریخ مدرن است. ویریلیو ادعا میکند بهلطف سرعت است که فاتحان در جنگها، اعم از جنگهای نظامی و تجاری، پیروز میشوند. ویریلیو در بسیاری از نوشتههایش نشان میدهد سرعت حرکتها، سرعت حملونقل و سرعت موتوریزهسازی، در طی قرن گذشته به ارتشها امکان پیروزی در جنگها بخشیده است. از آن پس، این امکان پدید آمده است که اشیاء و اجناس و آدمها را جایگزین نشانهها سازند. بهلطف اشباح مجازیِ قابل انتقال الکترونیکی، عوامل مانع سرعت از میان رفتهاند و مؤثرترین فرایند شتاببخشیدنی که تاریخ بشر سراغ دارد به راه افتاده است. بهمعنایی خاص میتوان گفت فضا دیگر وجود خارجی ندارد، چرا که اطلاعات میتوانند در آنی فضا را بپیماید و رویدادها را میتوان همزمان با وقوعشان از یک جای سیاره خاک به جایی دیگر انتقال داد، رویدادهایی که رفتهرفته میتوان بهشیوههای مجازی به اشتراکشان گذاشت. ولی این شتابیابی فرایندهای مربوط به ذهن بشر چه پیامدهایی برای جسم انسان دارد؟ برای فهم این معنی باید رجوع کنیم به ظرفیتِ پردازش آگاهانه اطلاعات، به قابلیتِ این موجود زندۀ آگاه و حساس برای جذب نشانهها و رویدادها در دستگاه عواطف خویش.
شتابگرفتنِ فرایند مبادله اطلاعات تأثیری آسیبزا بر ذهن افراد و بسی بیش از آن بر ذهن جمعهای بشری داشته است و دارد. افراد قادر نیستند انبوهِ هماره فزایندۀ اطلاعاتی را که دمبهدم وارد رایانهها و تلفنهای همراه و صفحههای تلویزیون و روزنگاریهای رایانهای و سرهاشان میشود آگاهانه پردازش کنند. با این حال اگر میخواهید در زندگی آدمی مؤثر، رقابتجو و ظفرمند باشید ظاهراً چارهای ندارید جز دنبالکردن و به رسمیت شناختن و ارزیابی و پردازشِ همۀ این اطلاعات. عادت انجامدادن همزمان چندین کار، بازکردن پنجرۀ رایانه که توجه کاربر را به محتویات اَبَرمتنی جلب میکند، گذر از یک زمینه به زمینهای دیگر بههوای ارزیابیِ فرایندهای درهمتافته، غالباً حالت زنجیرهای و دنبالهوار پردازش دادههای ذهنی را از شکل میاندازد. بهاعتقاد کریستیان ماراتسی که در کتابهای گوناگونش به مناسبات میان اقتصاد و زبان و قلمرو عواطف پرداخته است تازهترین نسل متصدیان امور اقتصادی مبتلا بهصورتی واقعی و تمامعیار از خواندنپریشی شدهاند: اینان قادر نیستند یک صفحه را از اول تا آخر مطابق با روشهای متوالیخوانی بخوانند، قادر نیستند مدتی طولانی کانون توجه خود را بر موضوعی واحد متمرکز نگه دارند. و خوانشپریشی گسترش مییابد و رفتارهای شناختی و اجتماعی را هم در بر میگیرد و بدینسان دنبالکردن راهبردهای خطی را تقریباً ناممکن میسازد.
فرمت دنیای فرستندهها تطور یافته است، قوای خود را چندبرابر کرده است، درحالیکه فرمت دنیای گیرندهها قادر نبوده است با همان سرعت تطور یابد. دلیلش ساده است: عالم گیرندهها بر پایه اندامهای موجودی زنده (یعنی مغز ــ جسم انسان) ساخته شده است که ضرباهنگ زمانیِ تطورش زمین تا آسمان با ضرباهنگ تطور ماشینها فرق میکند. آنچه را دارد تعین مییابد میتوان بهمنزله مغایرت دو الگوی مسلط تعریف کرد، شکافی میان الگوی مسلط بر عالم فرستندهها و الگوی مسلط بر عالم گیرندهها. در وضعیتی مثل این، ارتباط بهصورت یک فرایند مختل نامتقارن درمیآید. بدین لحاظ میتوان از مغایرتی میان فضای انفورماتیک ــ که پیوسته و بیهیچ حد و مرزی در حال گسترش است ــ و زمان انفورماتیک سخن گفت
عالم فرستندهها، یا همان فضای انفورماتیک، اکنون با شتابی فوق تصور بشر پیش میرود و برای عالم گیرندهها، یا همان زمان انفورماتیک، ترجمهناپذیر میشود که نمیتواند سریعتر از حدی حرکت کندکه مادۀ سازندۀ مغز ما و کُندیِ جسم ما و نیاز ما به نوازش و مهرورزی تعیین کردهاند. بدین قرار شکافی آسیبزا پدید میآید و بیماری ذهنیای شیوع مییابد که هم آمارها تأییدش میکنند هم از آن مهمتر تجربه هرروزی ما. و همپای گسترش این بیماری تولید داروها هم شتاب مییابد. صنعت شکوفای تولید فراوردههای داروییِ روانی هر سال رکوردی تازه ثبت میکند، شمار بستههای ریتالین و پروزاک و زُلُفت و دیگر داروهای روانگردان که در داروخانهها به فروش میرسند پیوسته افزون میشود، آن هم درحالیکه گسستگی روان و رنجهای ذهنی و درماندگی و وحشت و میل زندگینکردن و مدام نجنگیدن پا به پای اراده معطف به آدمکشی و خودکشی بیشتر و بیشتر میشود.
امروزه جامعهستیزی روانی بهوضوح هرچه تمامتر در قامت یک بیماری همهگیر اجتماعی و، به بیان دقیقتر، در قامت نوعی بیماری اجتماعی ـ ارتباطی رخ مینماید. اگر خواستار بقایید باید اهل رقابت باشید و اگر میخواهید اهل رقابت باشد باید به شبکه وصل باشید و پیوسته انبوه فزایندهای از دادهها را دریافت کنید و پیوسته سرگرم پردازش آنها باشید. این وضعیت فشاری مداوم بر توانایی توجه آدم وارد میکند و موجب کاهش زمانی میشود که برای تجربههای عاطفی در دسترس داریم. این دو گرایش که پیوندی ناگسستنی دارند تأثیری توانکاه و ویرانگر بر روان افراد دارد: افسردگی و سراسیمگی و اضطراب و احساس انزوا و سیهروزی و بیچارگیِ ناگزیر.
جمعهای بشری از آن حیث که به موجودی زنده و اندامدار میمانند برای گریز از این بافت ناشادیآور چه راهبردهایی اختیار خواهند کرد؟ آیا راهبرد شتابکاهی و پیچیدگیکاهی امکانپذیر است؟ آیا میتوان چنین راهبردی را تحقق مادی بخشید؟ گمان نکنم. در جامعه بشری نمیتوان بالقوگیها را صددرصد منتفی ساخت، حتی زمانیکه معلوم میشود تأثیری مهلک بر زندگی افراد و حتی بر نوع بشر دارند. این بالقوهها حتیالامکان تنظیم و نظارت میشوند اما آخر سر به کار گرفته میشوند مثل اتفاقی که در مورد بمب اتم افتاد (و باز خواهد افتاد). راهبرد بهبودبخشیدن و مجهزترکردنِ اندامهای بشر امکانپذیر است ـ راهبرد سازگارساختنِ مکانیکیِ جسم و ذهن بشر با سرعت مفرط دنیای انفورماتیک. این راهبردی است که برای تعریف دنیای مابعد بشری به کار میآید. و سرانجام راهبرد تفریق: میتوان از گرداب این مهلکه فاصله گرفت و دوری گزید اما این نوع راهبرد فقط به کار جماعتهای کوچک میآید، جماعتهایی که میتوانند، در دنیای اقتصاد، حوزههایی برخوردار از استقلال زیستی و اقتصادی و اطلاعاتی تشکیل دهند.
جنگ سراسیمگی و سرمایۀ نشانهای
جهانگستری در پرتو تیرهفامِ جنگ جهانگستر در قابی تازه قرار میگیرد. این یعنی باید تحولی را که دارد در قالب اجتماعی و اقتصادی و انسانشناختیِ جهانگستری روی میدهد با مفهومهایی تازه صورتبندی کرد. در طی دو قرن گذشته، مهار کل جهان در دست فن ـ آرمانشهر فراگیر جامعه سرمایهسالار و فرهنگ مدرن بود. اکنون دیگر زمان مهار کل جهان به سر آمده است. امروز بهطور کامل پا از این چارچوب برون گذاشتهایم. چارچوب تازۀ حاکم در نظام سرمایهداری اینک سراسیمگی جهانگستر است. برای درک معنای سراسیمگی باید درباره اقتصاد توجه و «کار دیجیتال» سخن بگوییم. سرچشمه سراسیمگی دنیای معاصر را در اینجا باید جست: در سازماندهی زمان در حوزه مناسبات دیجیتالی، در رابطه میان فضای انفورماتیک و زمان انفورماتیک، فضای سایبری و زمان سایبری.
سراسیمگی چیست؟ روانپزشکان به ما میگویند بهتازگی نوع جدیدی از اختلال کشف کردهاند و نامی هم برایش یافتهاند ـ آن را سندرم سراسیمگی میخوانند. چنان مینماید که سراسیمگی چیزی کاملا ًتازه یا نویافته در ادراک نفسِ روانیِ انسانهاست. ولی سراسیمگی یعنی چه؟
روزگاری سراسیمگی واژهای زیبا بود؛ و جیمز هیلمن، روانکاو آمریکایی سوییسیتبار، در کتابش دربارۀ «پَن» همین معنای «پَنیک»5 را به یاد میآورد. «پَن» را ربالنوع طبیعت میدانستند، خدای تمامیت. پن، در افسانههای یونان باستان، نماد رابطه میان انسان و طبیعت بود.
طبیعت همان جریان شدید و فشارآور واقعیت و اشیاء و اطلاعاتی است که دور تا دور ما را گرفتهاند. فرهنگ مدرن بر پایه تصور سلطه انسان بر طبیعت بنا شده است، تصور رامشدن طبیعت به دست انسان. پس احساس «پنیک» آغازین که در نظر دنیای باستان امری خوب و مطلوب بود مدام موحشتر و مهلکتر میشود. امروزه «پنیک» بدل به سراسیمگی شده است و صورتی از بیماری روان شده است. زمانی میتوانیم از پنیک بهمعنای سراسیمگی سخن بگوییم که بینیم موجود زندهای ذیشعور (خواه فرد باشد خواه جامعه) مرعوب سرعتِ فرایندهایی شده است که درگیرشان شده است اما زمانی برای پردازش اطلاعاتی که وارد ذهنش میشود ندارد. موجود زنده در این موارد ناگهان متوجه میشود دیگر قادر به پردازش مقدار عظیم اطلاعاتی که وارد میدان شناخت میشود یا حتی اطلاعاتی که خود این موجود زنده تولید میکند نیست.
دگرگونیهای فناوری کانون توجه را از حوزه تولید کالاهای مادی بهسوی حوزه کالاهای نشانهای گردانده است: حوزه انفورماتیک. بدینسان، سرمایۀ نشانهای بهصورت عامِ اقتصاد بدل میشود. شتاب آفرینش ارزش اضافی وابسته به شتابگرفتنِ حوزه انفورماتیک است. دیجیتالیشدنِ حوزه انفورماتیک راه را برای این نوع شتابیابی هموار میکند. نشانهها با سرعتی دمافزون تولید میشوند و به گردش درمیآیند اما پایانه بشری نظام تولید و گردش نشانهها، یعنی ذهنِ جسمیافته، با فشاری فزاینده دست به گریبان است و سرانجام زیر این فشار میترکد. من فکر میکنم بحران اقتصادی کنونی ناشی از این عدم توازن در میدان تولید نشانهها و در میدان تقاضای نشانههاست. این عدم توازن در رابطه میان عرضه کالاهای نشانهای و زمانِ در دسترس جامعه برای توجه هسته اصلی بحران اقتصادی و همچنین هسته اصلی بحران فکری و بحران سیاسیای است که هماینک از سر میگذرانیم.
میتوانیم این وضعیت را بر اساس رابطه میان فضای انفورماتیک و زمان انفورماتیک، فضای سایبری و زمان سایبری، وصف کنیم. فضای انفورماتیک همان قدرت تولید نامتناهیِ هوش و خرد جمعی در ساحتی شبکهایشده است. توان «تعقل عام»6 زمانیکه شمار عظیمی از نقطهها به لطف شبکۀ تلهماتیک با یکدیگر پیوند برقرار میکنند بیاندازه افزون میشود. در نتیجه، تولید انفورماتیک قادر است توانی نامتناهی برای عرضه کالاهای ذهنی و فکری بیافریند. ولی درحالیکه فضای انفورماتیک، فضای سایبری، از لحاظ نظری نامتناهی است، زمان انفورماتیک، زمان سایبری، بههیچوجه نامتناهی نیست. من زمان انفورماتیک را همان توانایی موجود زندۀ ذیشعور برای پردازشِ بالفعلِ اطلاعات (فضای انفورماتیک) میخوانم. این توانایی را بهطرزی نامحدود توسعه داد، زیرا حدودی دارد که جسمانی و عاطفی و احساسیاند. تناقض میان گسترش نامتناهی فضای انفورماتیک و توانایی محدود پردازش زمان انفورماتیک منشأ اصلی آشوب دنیای معاصر است.
دلوز و گاتاری در کتاب فلسفه چیست؟ درباره آشوب صحبت میکنند. بهگفته ایشان، آشوب زمانی رخ میدهد که جهان با سرعتی پیش برود که برای مغز ما زیاده از حد است. آشوب یعنی این.
منبع:
Berardi, Franco. Precarious Rhapsody. Semiocapitalism and the pathologies of the post-alpha generation. Minor Compositions, London 2009. Pp. 30- 57.
پینوشتها:
- واژه «precarization» که عربها گاهی به «تقلقل» ترجمهاش میکنند اصطلاحی است در جامعهشناسی که اشاره دارد به فرایندی که طی آن، شمار آدمهایی که در قلق و اضطراب زندگی میکنند و وضعیتی بیثبات و متزلزل دارند زیاد و زیادتر میشود. تزلزل در این سیاق ناظر به زندگیهای ناپایدار و مخاطرهآمیز است: عدم امکان پیشبینی آینده، فقدان امنیت شغلی، عدم اطمینان درباره رفاه مادی یا روانی. این وضعیت معرف طبقهای اجتماعی است که برای وصفش اصطلاح «پریکاریا» را ساختهاند. طبقه پریکاریا در جوامعی مانند ژاپن ظهور کرده است. م
- تکور (involution) در لغت به معنای بر پهلو افتادن و بر زمین درافتادن است. صفت «involute» به برگهای لببرگشته یا گلبرگهای به توبرگشته اطلاق میشود و کنایه از وضع بغرنج و لاینحل است. اَنوُلوسیون اشاره به چنین حالتی در حیات روانی و اجتماعی آدمها دارد. م
- پریکاریا به یک طبقه اجتماعی متشکل از افرادی گفته میشود که ثبات شغلی ندارند و وضعیت معیشتیشان ناپایدار است. وجه ممیزه این طبقه بیثباتی و مخاطره است که باعث میشود نتوان امنیت مادی یا روانی آن را پیشبینی کرد. «Precariat» چمدانواژهای است که از ترکیب واژه «precarious» بهمعنای متزلزل و پرمخاطره با «proletariat» (پرولتاریا) ساخته میشود. منتقدان پیدایش این طبقه را از تبعات سرمایهداری نولیبرال میدانند. م
- براردی در مقاله «اسکیزو ـ اِکونومی» مینویسد: در پایان دوره خودبرترانگاری نظام سرمایهداری و سیطره ایدئولوژی نولیبرالیسم، آیا باید بازگردیم به مقولههای تحلیلی مارکسیسم و راهبردهای سیاسیِ جنبش کارگران قرن بیستم، به افقهای سوسیالیسم دموکراتیک یا کمونیسم انقلابی؟ گزینهای ناکافیتر از این نمیتوان یافت. سرمایهداریِ متکی به شبکههای تودهای که در سالهای پایانی قرن بیستم بهطور کامل پیاده شد صورتهای اجتماعی جدیدی تولید کرده است که تحلیل طبقهمحور مارکسیستی بههیچوجه برای شناختشان تکافو نمیکند. مقولات نقد اقتصاد سیاسی امروزه نابسندهاند زیرا فرایندهای فاعلیتیابی میدانهایی را درنوردیدهاند که بسیار بسیار پیچیدهترند. رفتهرفته یک رشته جدید پا میگیرد که مرزهایش از مواجهه میان اقتصاد و نشانهشناسی و روانشیمی (پسیکوشیمی) شکل میگیرد. م
- لغت «پَنیک» که در این مقاله به سراسیمگی برگردانده شده است و معمولاً آن را هول یا وحشت ترجمه میکنند ریشه یونانی دارد: «پَنیکوس». این واژه در قرن هفدهم از زبان لاتین وارد زبان فرانسه میشود. در یونان باستان، پن نام خدا یا ربالنوعی بود که هراس در دلها میافکند و در افسانهها صداهای جنگلی را به او نسبت میدادند. م
- مارکس در گروندریسه مینویسد: «طبیعت نه ماشین میسازد، نه لوکومتیو، راهآهن، تلگراف برقی، یا ماشین ریسندگی خودکار و غیره. اینها حاصل صنعت انسانند که مواد طبیعی را به اندامهای اراده انسان و سلطه او بر طبیعت، یا، اندامهای مشارکت انسان در [کار] طبیعت تبدیل میکند. اینها اندامهای مغز انسانیاند که با دست انسان ایجاد شدهاند؛ قدرت دانشند که عینیت یافتهاند. تحول سرمایه ثابت خود شاخصی است برای پیبردن به اینکه دانش عام اجتماعی، شناخت، تا چه حد به نیروی مستقیم تولید تبدیل شده و در نتیجه تا چه حد شرایط روند زندگی اجتماعی، خود زیر فرمان تعقل عام (general intellect) قرار گرفته و همگام با آن تغییر یافته است». ـ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین، نشر آگاه، ج دوم، صص 272-273. م