مدیرمسئول وقت مجلۀ دانشمند مرا نشاند و تعدادی از نامههای خوانندگان را نشانم داد. گفت تو برای این مردم مینویسی، پس طوری بنویس که همه منظورت را متوجه شوند. آن زمان ۱۷ ساله بودم و چیز زیادی از حدود و ثغور ترویج علم نمیدانستم. دوست داشتم بنویسم. چون دیده بودم آنها نیز که دوستشان داشتم و آثارشان را میخواندم، مینویسند. من هم برای اینکه تقلید پژوهشگران دیرینهشناس مورد علاقهام را کرده باشم، هر کاری میکردم تا فرصت نوشتن از زندگی و مرگ جانوران منقرضشده به دست آورم. در آغاز جذابیتی رامنشده مرا بهسوی این موضوع میکشاند. سال بعد که وارد دانشگاه شدم و مطالعه و تحقیق در این موضوع به رشتۀ تحصیلی من تبدیل شد، مجموعهای از احساسات تازه من را واداشت به جستوجوی معنایی برای این علاقۀ سیریناپذیر باشم. آن نظربازی اول جای خود را به نظریهبازی دوران دانشجویی داد و علاقۀ من به فلسفه و تاریخ علم و نیز فلسفه و تاریخ ترویج علم بیشتر شد و سیر تاریخی متنهای علمی بهخصوص درباره تاریخ طبیعی و تکامل برای من موضوعیتی بهقدر خود تاریخ طبیعی پیدا کرد. مطالعۀ تاریخ ترویج علم نهتنها به ما نشان میدهد که در این رودخانه خروشان و طولانی چه قطرههای ناچیزی هستیم، بلکه به ما کمک میکند تا با آموختن از گذشتگان، مسیر آینده را استوارتر طی کنیم.