پرسشی نهان دست از سرمان برنمیدارد، نوعی نومیدی جانمان را میآزارد، وعدهای محققنشده خیالمان را آسوده نمیگذارد، وعدهای که وقتی بچه بودیم درباره دنیای بزرگسالی به ما داده بودند. منظورم از آن وعدههای دروغی معمول نیست که همیشه به بچهها میدهند (از این قبیل که دنیا جایی منصفانه است یا هرکه سختکوش باشد و خوب کار کند به پاداش میرسد)، منظورم وعده خاصی است که به یک نسل دادند ــ به کسانی که در دهه ۱۹۵۰ یا ۱۹۶۰ یا ۱۹۷۰ یا ۱۹۸۰ بچه بودند ــ وعدهای که البته هیچگاه صراحتاً بهصورت وعده مطرح نشده بود، بلکه در قالب مفروضاتی درباره دنیای بزرگسالی ما به بیان درآمده بود. و چون این وعده هرگز صراحت نداشت، حالا که محقق نشده، گیج و ویج ماندهایم: آزردهخاطر و البته در عین حال خجالتزده از اینکه خاطرمان آزرده شده است، شرمگین از اینکه آنقدر احمق بودیم که اصلاً حرف بزرگترها را باور کردیم.