نسبت ما با آسانژ چیست؟

ما ایرانی‌ها باید آسانژ را از دور تماشا کنیم. ماجرای آسانژ در دسترس ما نیست. آسانژ آن دوردست‌ها برای خودش بالا و پایین می‌پرد و دولت‌های غربی و پلیس‌هایشان هم دنبال سرش می‌دوند. اما آیا آسانژ ربطی به ما ندارد؟ هرگز.

آسانژ افشاگر است و افشاگری قدم بعدی روزنامه‌نگاری تحقیقی است. جایی که روزنامه‌نگاری تحقیقی به بن‌بست می‌رسد، آسانژها و اسنودن‌ها و منینگ‌ها سربرمی‌آورند. حتی از زاویه‌ای دیگر می‌توان گفت روزنامه‌نگاری تحقیقی پیوندی تنگاتنگ با افشاگری دارد: سرنخ‌ها را افشاگران برملا می‌کنند و روزنامه‌نگاران تحقیقی آن سرنخ‌ها را در رسانه‌های جریان اصلی می‌پرورانند. گاه نیز روزنامه‌نگاران تحقیقی و افشاگران دوش به دوش هم پیش می‌روند، مثل قضیه اسناد پاناما.

اما در ایران روزنامه‌نگاری تحقیقی هنوز شکل نگرفته، چه رسد به اینکه به بن‌بست رسیده و محتاج ظهور افشاگران باشد. بگذریم که این به اصطلاح افشاگری‌های کاربران ایرانی در توییتر به‌جای روشنگری بیشتر به ابهام وضع موجود، تبلغاتی‌کردن و سوپرمارکتی‌‌کردن همه بحث‌ها و منازعات دامن زده. ما دست‌کم دو مرحله از زیست‌بومی که آسانژ در آن نفس می‌کشد عقب هستیم و به همین دلیل باید از دور ماجرای او را تماشا کنیم. راهی طولانی باید پیمود تا به روزنامه‌نگاری تحقیقی رسید. ما نیم‌قرن از آسانژ عقب هستیم.

پس چرا آسانژ برای ما مهم است؟ با مختصات کلاسیک، آسانژ فردای ماست و با مختصات نسبی امروز که مرزها همه در هم آمیخته، او همین حالا هم کنار ماست. فضای رسانه‌ای جامعه ایران را نمی‌توان جدا از فضای رسانه‌ای جهان در نظر گرفت. رسانه‌های امروز، چه بومی چه ملی چه جهانی، درهم‌تنیده‌اند و هر یک بر دیگری اثر می‌گذارد و اثر می‌پذیرد. همه به هم خوراک می‌رسانند و خوراک می‌گیرند. آنچه در فاکس‌نیوز علیه ایران گفته می‌شود، ممکن است برای روزنامه خبر جنوب در بوشهر خوراک نوشتن یک تحلیل باشد و آنچه در روزنامه کیهان نوشته می‌شود، می‌تواند مایه گزارشی باشد در بخش جهانی بی‌بی‌سی، شینهوا یا تاس. به همه این تولیدات رسانه‌ای باید بی‌شمار کامنت، توییت، پست فیس‌بوکی و اینستاگرامی و تلگرامی و واتس‌اپی را هم افزود. و اضافه کنید فیک‌نیوزها و ترول‌ها را. این شبکه سرگیجه‌آور از انواع و اقسام تولیدها و بازتولیدهای رسانه‌های جریان اصلی و جایگزین، فکر آدم‌ها و تصمیمات‌شان را می‌سازد و همه در سطح جهانی به همه پیوسته‌اند. بنابراین صحبت از «رسانه‌های ایرانی» معنایی ندارد. نقدا که شبکه‌ای از رسانه‌ها وجود دارد و آسانژ هم می‌تواند یک نقطه از نقاط این شبکه باشد. پس آسانژ می‌تواند یک نقطه از شبکه رسانه‌ای هر یک از ما ایرانی‌ها هم باشد، چنانکه در واقعیت هم شمار قابل‌توجهی از اسناد ویکی‌لیکس مستقیما به زندگی ایرانیان ربط داشتند. در نتیجه، ما نمی‌توانیم آسانژ را کنار بگذاریم و ندیده‌اش بگیریم به این بهانه که او به جغرافیای دیگری مربوط است.

ولی ما برای آسانژ چکار می‌توانیم بکنیم؟ تقریبا هیچ. این‌جاست که آسانژ از ما خیلی دور می‌شود و عقب‌افتادگی رسانه‌ای ما خودش را نشان می‌دهد. وقتی آسانژ در سفارت اکوادور دستگیر شد، بسیاری از روزنامه‌نگاران غربی از او حمایت کردند. بعدها که برای او پرونده جاسوسی تشکیل دادند، سردبیران روزنامه‌های بزرگ آمریکایی این اتهام را خطری بزرگ برای آزادی مطبوعات دانستند. تشکل‌های روزنامه‌نگاران و دانشکده‌های روزنامه‌نگاری به هواداری از او برخاستند و نهادهای مدنی در دفاع از او اعتراضاتی ترتیب دادند. اما روزنامه‌نگاری ایران به‌قدری درگیر مشکلات خودش بوده و هست که حتی نمی‌تواند سر بلند کند و ببیند آسانژنامی در آن‌سوی جهان سرکوب می‌شود و او را آینه‌ای بسازد برای دیدن آینده خودش. این‌جاست که شناساندن آسانژ به ایرانی‌ها اهمیت پیدا می‌کند. این‌جاست که می‌توان به روزنامه‌نگاران کشوری «در حال توسعه» که با ذوق و شوق به غرب نگاه می‌کنند گفت حتی اگر همه‌چیز خیلی خوب پیش رود و نظام رسانه‌ای آن‌ها تبدیل شود به یک نظام رسانه‌ای دموکراتیک و آزاد، حواس‌تان باشد که باز هم خطر موقعیت‌های آسانژی وجود دارد. خیلی ماجرا را ساده نگیرید.