در اوایل دهه ۱۹۶۰ که تدریس فلسفه را در امآیتی آغاز کردم، هرگز رایانه واقعی ندیده بودم، هرچند در کتابهای علمیتخیلی درباره رباتها خوانده بودم. غافلگیر شدم وقتی کوشیدم برای دانشجویانم راجع به نظریهپردازیهای فیلسوفان گوناگون از افلاطون تا کانت و راسل درباره نحوه عمل احتمالی ادراک و فاهمه و معنا توضیح دهم، دانشجویانم گفتند بهلطف پیشرفت رایانههای دیجیتالی دوره کیا بیای این قسم فلسفه به سر رسیده است. دانشجویان با اطمینان به من گفتند، آن سوی خیابان، پروژه رباتیکی که بهسرپرستی ماروین مینسکی جریان دارد در یک برنامه تحقیقاتی بیسابقه که هدفش برنامهریزی یک ماشین است پیشرفت خوبی داشته، ماشینی که قادر به ادراک و فهم و حتی هماهنگکردن ادراک و فاهمه با حرکت است. بهزعم دانشجویانم، آن پروژه بهراستی در حال پیشرفت بود. چنان مینمود که فیلسوفان دوهزار سال وقت خود را تلف کرده بودند و سرانجام عرصه را به محققانی جدی واگذار کرده بودند.
چنین اخباری سرگیجهآور و نگرانکننده بود. از طرفی، من بههیجوجه فیلسوفی سنتی نبودم. میدانستم که فیلسوفان از زمان سقراط و افلاطون همواره کوشیده بودند تعریفها و نسبتهایی منطقی بیابند که زیربنای ادراک و فاهمه بشر را شکل میدهند. و میدانستم که در این راه به توفیق چشمگیری دست نیافته بودند و با اینهمه همچنان اصرار داشتند که چنین قواعدی باید در ذهن در کار باشند. میدانستم که تامس هابز حول و حوش سال ۱۶۰۰ گفته بود استدلالکردن در واقع چیزی نیست جز بهحسابآوردن و برآوردکردن بستههای ادراکی (parcels) ــ چیزی که دانشجویان من در امآیتی دیگر محاسبه بیتها مینامیدند: واحدهای اندازهگیری خبر در نظریه اطلاعات.