یکی از محاسن آغاز بحث از رمان سولاریسِ استانیسلاو لِم (1961) این است که در این رمان شناخت و غرابت نهتنها در قالب کیفیتهایی مفهومی و زیباشناختی بلکه در هیئت مضمونهای آشکار داستان ظاهر میشوند. یک راه برای مشخصکردنِ عمده دستاورد رمان اشاره به این نکته است که این کتاب نمونۀ کامل آمیزش دو گرایش متفاوت و از بعضی جهات متضاد درون داستانهای استانیسلاو لِم است. از یک طرف، لم ــ که از این حیث همزمان وارث ولتر و کافکاست ــ یکی از استادان طنز فلسفیِ باجسارتی است که سرسختانه ضد واقعیتگرایی است، طنزی که ازجمله میکوشد مفروضات معرفتیِ شعور عادی را مسئلهدار سازد، یعنی شکلی از شعور را که در پیشفرضهای خود تأمل نکرده و آنها را در بوتۀ نقد نگذاشته است.
از طرف دیگر، لم از قرار معلوم به همین اندازه با نوع معینی از صلابتِ دقیق و متین و ظریفِ امور واقع (یا بهبیان درستتر، امور شبهواقع) مأنوس است. برای مثال، در رمان بازگشت از ستارگان (1961) ــ متنی که هم در فن قصهنویسی هم در مضمون آن تأثیر نیرومند همینگوی دیده میشود ــ لِم به ضبط ماجرای «بازگشت به خانۀ» فضانوردی میپردازد که مطابق معمول مردی خشن و زمخت است. سیارۀ زمین، در غیاب او، بهصورتِ آرمانشهری عاری از خشونت و لذتمدار درآمده است. داستان با ایجاز تمام تحریر شده است و جزئیات بسیار ریز با دقت و متانت رعایت شدهاند، بهقسمیکه تأثیر ادبی کلی رمان از بسیاری جهات به تأثیر سفرنامههای معمولی نزدیک میشود. این جنبۀ کار لم ــ که، در این وجه، میتوان او را مشاهدهگر شبهواقعگرای عالیِ مکانها و فرایندهایی وصف کرد که وجود خارجی ندارند ــ شاید بیش از همهجا در حکایتهای پِرکسِ خلبان (1968) نمود یافته است، مجموعه داستانهایی دربارۀ «واقعیتهای» تقریباً عادی و یکنواخت سفری با پیشرفتهترین تجهیزات به فضا. بهراحتی میتوان گزارشهایی را باور کرد که از محبوبیت لم میان فضانوردان شوروی حکایت میکنند: وقتی داستانهای او را میخوانیم این حس آشنا و در عین حال غریب به ما دست میدهد که او با صورتهایی از تجربه آشنایی شخصی دارد که فقط اندکشماری از انسانها شناخت دستاول از آنها داشتهاند (و ایشان هم فقط به درجاتی نسبتاً اندک).