یکی از محاسن آغاز بحث از رمان سولاریسِ استانیسلاو لِم (1961) این است که در این رمان شناخت و غرابت نهتنها در قالب کیفیتهایی مفهومی و زیباشناختی بلکه در هیئت مضمونهای آشکار داستان ظاهر میشوند. یک راه برای مشخصکردنِ عمده دستاورد رمان اشاره به این نکته است