وه چه تمدن زیبایی، تمدنی که با قطار برای آدمها خفت و خواری و بردگی به ارمغان میآورد! وه چه پیشرفتی، افترازنیها، حملهها و فرمان شلیک مسلسل به آدمها از طریق تلگراف! […] وه چه رشدی، چه توسعهای! آن جادهها و آن پلها و آن آبارهها و آن زمینهای کِشتشده و آن باتلاقهای خشکشده و آن جنگلهای ردیفشده و تمیزشده، آن کشتزارهای آبیاریشدۀ حیرتانگیز، و همۀ اینها بهترتیبی که انبوه آدمهایی که حاکم زندگی خویش بودند و حالا خوار و خفیف شدهاند بهصورت خنازیری درآمدهاند که چهبسا آسودهخاطر میچرند و در سیرکها کف میزنند و برای جرم و جنایت یارانه میدهند و در نیروهای مسلح خدمت میکنند تا برادران و خواهرانشان را به بردگی بکشند و به جلال و رونق و تمدنِ امپراتوریها یاری رسانند!
ــ فرانسیسکو بیلبائو
این حرفها را فرانسیسکو بیلبائو، نویسنده و فیلسوف و دولتمردِ شیلیایی، در ۱۸۶۴ در کتاب انجیل آمریکایی نوشت. بیلبائو نیک میدانست که استعمارگران اروپایی قرنها زیر پرچمِ «تمدن» مردمان بومی آمریکای لاتین را در هم کوفته و جان و مالشان را به یغما برده بودند. در این پاره، او دربارۀ پیشرفتی که «رشد و توسعۀ فناوریِ» اروپاییها از قرار معلوم برای نوع بشر به ارمغان آورده است ابراز تردید میکند. او نیک میدانست که رشد و توسعۀ فناوری که جوامع «متمدن» به ارمغان میآوردند مطابق اهدافِ امپریالیستی صورت میبندد و به این اعتبار، اگر در چارچوب ارزشهای انسانی به موضوع نظر کنیم، لزوماً مستلزم پیشرفت نیست.