لیزا لیزرسون، روزنامهنگار روس، مصاحبهای با بوریس گرویس، فیلسوف و نظریهپرداز رسانه و منتقد هنر، بهبهانۀ جنگ روسیه و اوکراین انجام داد که در ۲۱ مارس ۲۰۲۲ در یوتیوب منتشر شد. آنچه میخوانید خلاصهای است از این گفتوگو.
احتمالاً خبر دارید که قصد دارند اینستاگرام را در روسیه مسدود کنند و دسترسی به فیسبوک هم محدود شده است. آیا این اقدامات بدان معناست که دوران شرکتهای جهانگیر و کلاً دنیای جهانیشده به سر آمده و بار دیگر شاهد تجدید حیات ملتدولتها هستیم؟
بعید میدانم اینطور باشد. بنگاههای تجاری چیزی جز پول و منفعت و درآمد نمیشناسند. این یعنی چارهای جز خطگرفتن از سلایق و نیازهای عامۀ مردم ندارند و لاجرم وابسته به تصمیماتیاند که در قلمرو سیاست و اقتصاد رقم میخورد. و خب این بدان معناست که نمیتوانند هر دیدگاهی را با آغوش باز بپذیرند یا همۀ بخشهای جامعه را راضی نگه دارند.
مدتها بحث دامنهداری در جریان بود که آیا ممکن است روزی این شرکتها بهصورت شبهدولتها یا فرا ـ دولتهایی مستقل درآیند. اما در عمل میبینیم که، برعکس، بلندگوی مقامات دولتهای موجود شدهاند. آیا دیگر معلوم شده است که سرمایهداری قافیه را در سطح جهانی به سیاست و ایدئولوژی باخته است؟
نه، این حرف را نمیتوان زد. واقعیت این است که سرمایهداری همیشه در چارچوب ملتدولتها رشد کرده است. بهطور کلی، سرمایهداری بینالمللی بدون دولت هرگز وجود نداشته. راست آنکه، سرمایهداری فقط زمانی میتواند رشد کند که مهار قلمروهایی که در آنها پا گرفته در دست ارتش و پلیس باشد. سرمایهداری دقیقاً چیست؟ نظامی است که از راه مبادله پول درمیآورد. اما اگر به تاریخ نوع بشر بنگریم، متوجه میشویم بشر عمدتاً از طریق غارت و دزدی پول درآورده است، روالی که در کل قرون وسطی و کل دوران ماقبل آن جاری بود. نخست باید میزان معینی امنیت و نظارت برقرار میشد. بیخود نیست که نهادهای نظام سرمایهداری بهنوعی از دولت جواز میگیرند و تابع قوانین کشورهاییاند که در خاک آنها مشغول فعالیتند. این قاعده در خصوص تمامی شرکتهای فناوری اطلاعات نیز صادق است. همه این شرکتها بالأخره در جایی ثبت شدهاند، مالیات میدهند و قانوناً در کشورهاشان مسئولند.
بنا به آخرین اخبار، فیسبوک به کاربران اجازه داده پستهایی منتشر کنند که دعوت به خشونت علیه نظامیان روسیه میکند. این شرکت محض خاطر سیاستهای یک کشور حاضر است قوانین خود را زیر پا بگذارد. قبلاً کسی این را به خواب هم نمیدید.
همه میدانیم که جهانگستری در جنگ سرد به اوج خود رسید. آن موقع تمامی تعارضهای جهان تابع تک تعارضی بود که بر کل جهان سایه انداخته بود ــ تعارض میان سرمایهداری و سوسیالیسم، غرب و شرق، ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی. دیوار برلین، بهقولی، پایتخت نمادین کل جهان بود. پس از سقوط دیوار برلین، روند جهانگستری ــ طی دهه ۱۹۹۰ ــ مطابق با قانون اینرسی ادامه یافت. اما از سالهای آغازین قرن جدید، این تک تعارضِ بزرگ به انبوهی از تعارضهای کوچکِ منطقهای تجزیه شده است. در همین ایام بود که مفهوم هویت قومیفرهنگی و هویت دینی پدیدار شد. نشانهاش هم حملات یازده سپتامبر در نیویورک. برای اولین بار، سر و کلۀ تعارضهای منطقهای و قومیفرهنگی پیدا شد و معلوم شد این تعارضها بهمراتب مهمتر از تعارضهای دورۀ جنگ سردند. هرچه تعارض میان ابرقدرتها در جنگ سرد رو به افول گذاشت تعارضهای کوچکتر و منطقهای، پابهپای هویتهای قومی و فرهنگی، تکثیر شدند. اگر به رویدادهایی که در آسیا و ایران و هند و چین و آفریقا و آمریکای لاتین میگذرد بنگرید متوجه عمده شدنِ هویتهای قومی و فرهنگی میشوید. این قضیه در مورد ایالات متحده هم صادق است. در حال حاضر، دستکم در نشریات روشنفکری معاصر غرب، هیچ واژهای بهاندازۀ «کلیگرایی» منفور نیست، چون فرض بر این است که هر هویت فرهنگی میخواهد بهنحوی بازنمایی شود و بر نحوۀ بازنماییشدن خود و ابراز عقاید خویش مسلط باشد. و این در عمل دست و بال شرکتهای بزرگ را میبندند.
به یک نکتۀ مهم دیگر هم حتماً توجه کنید. اینترنت در کل چیست؟ آینهای است که در آن تصویر خود را میبینیم، راهی برای برقراری ارتباط با جهان که بر مدار خودشیفتگی میگردد زیرا آدم در اینترنت فقط چیزهایی را که خودش کلیک کند میبیند. با فلان کلمه آشنایید، روی آن کلیک میکنید، اطلاعاتی درباره آن کلمه، مفهوم، رویداد یا هرچه که هست بهدست میآورید. اما اگر کلمهای توجه شما را جلب نکند یا با آن آشنا نباشید، بعید است روی آن کلیک کنید و بنابراین چیزی هم از آن دستگیرتان نمیشود. مشکل اینترنت این است که سر تا پا همانگویانه است: علیالاصول حرف جدیدی تحویلتان نمیدهد. اینترنت صرفاً به خواستهها و میلهای فعلی شما، که در گذشته شکل گرفتهاند، پاسخ میدهد. اگر اینترنت رسانه غالب و اصلی روزگار ما باشد، طبیعی است که پیوسته میل، امکان یا نیتهای ما را (حتی بهرغم خواست خود) به ماندن در دایرۀ تنگی از علایق و عقاید و نیازهای موجود تشویق کند. و این نتیجۀ نسبتاً جالبتوجهی دارد: فرایند موسوم به جهانگستری به محلیشدنِ تام انجامیده است. اگر فقط دوستان یا افرادی را که میشناسید در اینترنت دنبال کنید، در جهانی بسیار تنگ و بسته زندگی میکنید. هر تبلیغاتی هم که پیش چشمتان ظاهر میشود براساس نیازها و سلایق و اطلاعات شخصی شما گزینش شده است. الگوریتمهای شرکت «متا» [نام جدید شرکت فیسبوک] همه چیز را بهگونهای محاسبه میکنند که فقط چیزهایی پیش چشمتان ظاهر شود که قبلاً بهنظرتان جالب و خوشایند آمده است. چیزی را که خوشتان نیاید نشانتان نمیدهند.
از فرایندهای استعمارزدایی و جهانیزدایی صحبت میکنید. ولادیمیر پوتین خیال دارد مرزهای آنچه را «جهان روسی» میخواند گسترش دهد و اوکراین و روسیه و بلاروس و چهبسا حتی شمال قزاقستان را زیر پرچم آن در نوعی سازۀ امپراطوری متحد کند. اقدامات او جزیی از همین روند است یا مخالف آن؟
کاملاً همسو با این روند است. سیاست پوتین منطقهای است: هدفی ندارد جز دفاع از یک منطقۀ خاص و هویت قومیفرهنگیای که به این منطقه نسبت دادهاند. ایران و جنبشهای اسلامگرا معمولاً الگوی کسانی بوده است که تلاش میکنند تمام مظاهر تمدن غرب را از ممالک خود بزدایند، به این امید که وقتی حذف شدند فروغ طبیعیِ هویت فرهنگی واقعیشان (مثلاً هویتی اسلامی) مجال تابیدن یابد. همین الگو اکنون در چین و هند نیز آرامآرام پیاده میشود. هویت فرهنگی وقتی کشف میشود که عناصر «مکروه غربی» که همچون لایهای ضخیم روی آن را پوشاندهاند پاکسازی شوند. رهبران روسیه بارها ابراز تمایل کردهاند که میهنشان را از لوث مظاهر «غرب» پاک کنند ــ از فیسبوک و مکدونالد گرفته تا هنر مدرن و موسیقی راک، از هرآنچه بهزعم ایشان به کار روسها نمیآید و اگر حذف شوند خللی در کار ایشان پدید نمیآورد. فرضشان این است که، بهمحض زدودن این شوائب، حکمت الهی روح روسی با نور خودش خواهد درخشید.
” هویت فرهنگی وقتی کشف میشود که عناصر «مکروه غربی» که همچون لایهای ضخیم روی آن را پوشاندهاند پاکسازی شوند. رهبران روسیه بارها ابراز تمایل کردهاند که میهنشان را از لوث مظاهر «غرب» پاک کنند ــ از فیسبوک و مکدونالد گرفته تا هنر مدرن و موسیقی راک، از هرآنچه بهزعم ایشان به کار روسها نمیآید و اگر حذف شوند خللی در کار ایشان پدید نمیآورد. فرضشان این است که، بهمحض زدودن این شوائب، حکمت الهی روح روسی با نور خودش خواهد درخشید ”
این تصور یک مشکل بیشتر ندارد، مشکلی قدیمی که از قرن نوزدهم وجود داشته: این فرایند زدودن و پالودنِ روسیه از مظاهر تمدن غرب ته ندارد. در فرهنگ ممالکی چون ایران و هند و چین یک زیرلایۀ غیر اروپایی هست. بنابراین، وقتی تمام مظاهر اروپایی را از فرهنگشان میزدایند، بهراستی چیزی بومی، چیزی اصالتاً غیر اروپایی، هویدا میشود. نمیخواهم بگویم این چیز غیر اروپایی در روسیه وجود دارد یا نه. فقط میتوانم بگویم هر تلاشی برای یافتن این چیز غیر اروپایی در فرهنگ روسیه به در بسته میخورد و حکم خودکشی دارد. بهعبارت دیگر، جنبش بازگشت به ریشهها و «جهان روسی» یک خودکشی تمامعیار خواهد بود.
از این نظر، روسیه از روی یکی از استعارههای آشنای فرهنگ آلمان گرتهبرداری کرده است. آلمانها هم در قرن نوزدهم میگفتند، فرهنگ آلمان تفاوت ذاتی با تمدن غرب دارد و فرهنگ آلمان را باید از مظاهر تمدن غرب پاک کرد تا بتواند با تمام توان جلوه نماید. اما با بررسی دقیقتر معلوم شد این قدرت سراپا سلبی است. متفکران آلمانی در این باره تأمل میکردند و حتی این تمایل به تخریب نفس و خودکشی فرهنگی را تا حدی میستودند. مثلاً در آثار داستایفسکی مطالبی میتوان یافت دربارۀ جستوجوی شالودۀ وجود خویش از راه خودکشی. از منظر فرهنگی، غلیان اخیر برای زدودن فرهنگ روسی از مظاهر تمدن غرب و بازگشت به فرهنگ اصیل روسی، یعنی روندی که اکنون شاهدش هستیم، یک عملیات انتحاری محض است.
یک «عملیات ویژه» است. چه جالب که بهنظر شما ولادیمیر پوتین در نقشههایش از شگردهای عملی حکام جهان اسلام الهام گرفته است. در این زمینه، روابط نزدیک و پایدار با رمضان قدیروف [رئیسجمهور چچن و متحد اصلی پوتین] راستی معنیدار است. البته در روسیه هم این توسل به ارزشهای سنتی وجود دارد، نه فقط در سطح ملی که در مقیاس محلی هم، در چچن و داغستان و جمهوریهای قفقاز۱. با توجه به گفتههای شما، آیا رابطه پایدار با قدیروف هدفمند است؟
رابطه با قدیروف بیشک منافع سیاسی یا تاکتیکی دارد. هرچند، در کل، بهنظرم رژیم پوتین در تلاش است یاد و خاطرۀ سنت بسیار عظیم روسیه را زنده کند ــ پوتین میخواهد با زدودن فرهنگ روسی از مظاهر تمدن غرب به بنیادهای جهان روسی برسد. از این نظر، احساس میکنم شاید مهمترین هدف یا لااقل یکی از اهداف کل این عملیات تحریک دولتهای غربی به تحریم روسیه باشد: و دست آخر بیرونکردنِ غرب از خاک روسیه، از قلمروِ جهان روسی. از هر چه بگذریم، ایران و اکثر کشورهای مسلمان هم همین نقشه را پیاده کردند، افغانستان هم در گذشتهای نهچندان دور همین کار را کرد. اما خب تحقق این هدف در گرو آن است که تمام کسانی که به مردم روسیه (russkii narod) تعلق دارند و طبق ادعای رهبران روسیه از جمله اوکراینیها (که در این مورد بین دو طرف دعوا گیر افتادهاند) به یک شیوه زندگی کنند، به «شیوۀ روسی».
و البته کسی از مردم مالی یا پرو نمیخواهد به «شیوۀ روسی» زندگی کنند. این است فرق روسیه امروزی و اتحاد جماهیر شوروی، زیرا در آن ایام سازمانها و احزاب کمونیستی در همه کشورهای جهان فعال بودند. آنها میخواستند همه در چارچوب سوسیالیسم زندگی کنند. این یک پیام فراگیر بود که کل دنیا را نشانه رفته بود. اما «پیام روسیۀ» امروز همهشمول نیست: مخاطب این پیام کل جهان نیست. در ثانی، کسی از معنای آن سر درنمیآورد. مردم روسیه هم آن را درک نمیکنند، چه رسد به غیر روسها. آخر، هیچکس نمیداند این هویت روسی چیست. در مورد اسلام میتوان این هویت را درک کرد اما در مورد روسیه اصلاً و ابداً.
منظورتان این است که تقابل ایدئولوژیکی میان غرب و روسیه، که پوتین سعی دارد مبنای یک تعارض واقعی جا بزند، وجود خارجی ندارد؟
دقیقاً! کدام دفاع از ارزشهای سنتی؟ هر حزب محافظهکاری در غرب که مخالف سقط جنین و همجنسخواهان و غیره باشد از ارزشهای سنتیای عین اینها دفاع میکند. این رویّه در دنیای غرب یک نگرش محافظهکارانۀ معمول است. هیچ وجه متمایز روسی در آن نیست.
در یکی از کتابهاتان نشان دادهاید که برای پیشرفت نمیتوان ارزش بی چون و چرا قایل شد و همه انقلابیون و هنرمندان تا حد زیادی با پیشرفت سر جنگ داشتند. آیا میتوان ولادیمیر پوتین را هم مصداق این قاعده دانست؟
معلوم است که نه. او اصلاً به آن معنایی که در آن کتاب مطرح کردهام سر ستیز با پیشرفت ندارد. وقتی هنرمندان به جنگ پیشرفت میروند، در واقع با از کف رفتنِ هماهنگی با محیط پیرامونشان میجنگند. پیشرفت چیست؟ مثالی بزنم: گروهی در باغ گیلاسشان زندگی میکردند و خوراکشان گیلاس بود. یک روز مردی از راه رسید و تمام درختان گیلاس را قطع کرد. وقتی از او پرسیدند چرا درختان را قطع کردی، دیگر گیلاسی برای خوردن نداریم، جواب داد: «به این میگویند، پیشرفت!» معلوم است که کار او نفرتانگیز است و ساکنان باغ دیگر میلی به ماندن در شهر نخواهند داشت. میتوان گفت پوتین خود در خانهای ییلاقی زندگی میکند اما قصد ندارد کل روسیه را باغ گیلاس کند. اصلاً چنین برنامهای ندارد. پیداست که تصور او از هویت روسی و جهان روسی هیچ دخلی به این موضوع ندارد. داستان دیگری در کار است، داستانی شبهآلمانی.
همه بر بخش تاریخی سخنرانی پوتین دربارۀ تاریخ تمرکز کردند اما من نه. توجه من کلاً به موضوع دیگری جلب شد. شاید این معلول طرز نگاه آلمانی من باشد. وقتی پوتین گفت اراده نیروی محرک اصلی تاریخ است و کسانی که اراده دارند پیروزند و وقتی ارادهشان ضعیف شود شکست میخورند، بیدرنگ یاد فیلم پیروزی ارادۀ لنی ریفنشتال افتادم. اگر بخواهید میتوان گفت مضمون تنش و قدرت و اراده عینِ همین مضمون پیشرفت است. زیرا اراده چون به این شکل تصور شود همیشه بهصورت موشک و هواپیما ظاهر میشود، بهصورت چیزهایی که بهمعنای واقعی کلمه آهنپوش است. وانگهی خود اراده هم باید آهنین باشد. این زمین تا آسمان فرق میکند با آن شکل از اعتراض به پیشرفت که اواخر قرن نوزدهم در اروپا پا گرفت و تا به امروز هم ادامه دارد.
اگر از کل این وضعیت که امروز فاجعه مینماید فراتر برویم، وضعیت اوکراین را از منظر تاریخی چطور میبینید؟ تابع کدام روند تاریخی است؟
قبل از هر چیز بگویم که هنوز نمیدانیم، زیرا نمیدانیم پایان کل این ماجرا چیست. تازه در آغاز این ماجراجویی قرار داریم. هگل گفته بود اول باید جغد مینروا به پرواز درآید تا بعد بتوان واقعهای را درک کرد. اما جغد مینروا هنوز پرواز نکرده است. اما یک چیز قطعی است: روسیه حسابی خود را بیاعتبار کرده است. یک عالم رنج و مصیبت بار آورده است و همهشان هم ثبت شده و مستند گردیده. همۀ دنیا دارد این فجایع را زنده تماشا میکند. بنابراین، با اطمینان میتوان گفت که روسیه سالهای سال قادر نخواهد بود از نظر اخلاقی اعتبار از دسترفتهاش را بازیابد و چهبسا هرگز نتواند.
واقعاً؟
بهنظر من، بله. همهچیز مثل روز روشن است و جلو چشم همگان اتفاق میافتد. و در عین حال، کسی نمیتواند توضیحش دهد یا توجیهش کند. در تمامی تحلیلهایی که غربیها در این زمینه نوشتهاند سؤالاتی یکسان مطرح شده است: چرا؟ هدف از این جنگ چیست؟ چرا این جنگ را بهراه انداختهاند؟ هر توضیحی که ارائه شود از جهتی مردم را راضی خواهد کرد. ولی دریغ از توضیح، اثری از توضیح یا توجیه نیست. بله، میتوان از یکجور تئاتر روانی یا سایکودراما صحبت کرد و مثل کاری که من الآن کردم دنبال انگیزههای تخریب نفس و رفتارهای انتحاری گشت. اما نمیتوان در هیچیک از این تحلیلها یک دلیل واقعی و بهدردبخور پیدا کرد که توضیح دهد چرا این جنگ شروع شد. عاقبت چه خواهد شد. هدف از این جنگ چیست و چطور میتوان به این هدف دست یافت؟ پاسخ هیچکدام از این سؤالات روشن نیست.
بهنظر میرسد روسها آدمهایی غیرمنطقیاند که، چون تعبیر بهتری به ذهنم نمیرسد، میشود گفت واقعاً ممکن است بزنند به سیم آخر. و عملاً هر روسی ممکن است به سیم آخر بزند.
همین حالا هم زدهاند به سیم آخر. جنگ با غرب را در خاک اوکراین شروع کردهاند، هرچند هدف از جنگ هنوز روشن نیست. تنها توضیحی که میتوانم بدهم این است که روسها میخواهند بین خودشان و غرب مرز بکشند؛ آنهم مرزی که دیگر نتوان از آن عبور کرد. البته این نه یک مرز نظامی که مرزی است که پای غربیها را از روسیه کلاً قطع خواهد کرد. این مرز اجازه نخواهد داد غربیها کالاهاشان را به مردم روسیه بفروشند، کالاهایی که روسها را فاسد میکند. این مرز راه روسها را نیز به غرب خواهد بست و اجازه نخواهد داد افکار و عقاید ضالۀ غربی را بردارند و به روسیه بیاورند. مرزی است که میخواهد غرب و روسیه را در سطح تعاملهای انسانی از هم جدا کند تا کسی دیگر بهصرافت عبور از آن نیفتد.
این مرز میان غرب و روسیه یا اتحاد جماهیر شوروی در گذشته هم وجود داشت. آن زمان مقامات شوروی این مرز را کشیده بودند. اما اکنون بهنظر میرسد غرب دارد این «پردۀ آهنین»۲ [جدید] را میکشد. شرکتهای غربیاند که بازار [روسیه] را ترک میکنند، دانشگاههای غربیاند که از ثبتنام دانشجویان روس خودداری میکنند. اساساً شاهد پرده آهنین وارونهایم. این اتفاق چگونه افتاد؟ تا چه حد معقول بود؟
بهنظرم در هر دو مورد اشتباه میکنی. زیرا روسیۀ شوروی در اکثر فرایندهای جهانگستر ادغام شده بود. احزاب کمونیست همهجا بودند؛ یک جنبش بینالمللی کمونیستی وجود داشت، در کنار جنبشهای آزادیبخش ملی. روسها همیشه همهجا حاضر بودند. البته شاید این روسهای همهجاحاضر از آن دسته روسهایی نبودند که خواستار تحصیل در هاروراد باشند. متقاضیان درسخواندن در هاروارد اجازۀ خروج نداشتند اما آن روسهایی که میخواستند برای جنگ به آنگولا بروند یا به حزب کمونیست در ایتالیا یا فرانسه کمک کنند این فرصت را داشتند.
” به روسهای امروز که نگاه میکنم، احساس نمیکنم ذخائر عظیم انرژی دارند. در نتیجه اگر بخواهید میتوانید فیلم «پیروزی اراده» را در سینماها اکران کنید ولی نمیتوانید تودهها را بهزور بسیج کنید. و اگر تودههای مردم بسیج نشوند و از توش و توان خود مایه نگذارند، رژیم خودبهخود کم خواهد آورد، آنهم نه به این علت که کسی به آن اعتراض کرده. امپراطوری روسیه به همین شیوه سقوط کرد، اتحاد شوروی هم. رژیم شوروی بر اثر خستگی مردم سقوط کرد، رمقی برای مردم نمانده بود ”
منظورم این است که وقتی بحث را به تراز زندگی شخصی آدمها میبریم میبینیم خارجیها هر وقت به اتحاد شوروی میآمدند با خود صفحههای گرامافون و شلوار جین میآوردند و در شرکت گردشگری «اینتوریست» [تأسیسشده در انتهای دهۀ ۱۹۲۰ در شوروی] کراوات میفروختند و رفتار خیلی خوبی با شهروندان شوروی داشتند. ولی الآن اوضاع جوری شده که انگار به روسها میگویند «ما رفتیم، خداحافظ! دیگر اجازه نخواهیم داد کوکاکولا بنوشید».
نه، اینطور نیست. آن موقع، بنبستی ایدئولوژیکی در کار بود، یک جور آچمز در شطرنج سیاست. ولی این رویارویی قابل فهم بود. هر کسی در غرب میفهمید منظور از سوسیالیسم چیست و سوسیالیسم به چه نوع نظام اقتصادی اطلاق میشود. هر کسی چیزهایی دربارۀ مارکس میدانست. نوشتههای لنین و تروتسکی هم خواننده داشت. ایدئولوژی کمونیسم قابل فهم بود و همه چیزهایی دربارهاش میدانستند. از همین رو وقتی کسانی از غرب به روسیه میرفتند، پا در کشوری میگذاشتند که وضعیت آن را بهلحاظ نظری درک میکردند. برای همین بود که، اینطور بگوییم، با بعضی از روسها دوست میشدند و با دیگر روسها نه، روابطی برقرار میکردند، شلوارهای جین به روسیه میبردند و چه و چه. این مسئله فرق میکند. اما هرچه بود همهچیز برایشان روشن بود. در حال حاضر با انفجار خشونت نامعقول افسارگسیختهای سروکار داریم که از دل این کشور ریشه گرفته است.
مردم حالا وقتی روسها را در غرب میبینند از موضع آنها مطلع نیستند. آیا اینها عُمّال این خشونتند؟ و برای همین است که از روسها فاصله میگیرند. نزدیکشان نمیشوند. در عموم موارد دستبهعصا رفتار میکنند. نمیخواهند درگیر چیزی شوند که شاید برایشان خطرناک باشد، و روسیه چیزی است که معلوم شده برای سایر کشورهای جهان خطرناک است. این قضیه در مورد مناطق سیلخیز یا آتشفشانی هم صادق است. شما تمایلی به رفتن به این مناطق ندارید، نه که نظری منفی دربارۀ کوههای آتشفشان داشته باشید، نه، فقط دوست ندارید چیزی روی سرتان هوار شود. تحریمهای غربی روسیه را هدف میگیرند نه روسها را. دولت روسیه را هدف گرفتهاند نه مردم روسیه را، آنهم فقط بهقصد تضعیف قدرت نظامی روسیه. و چون روسها خواهینخواهی پایشان در اعمال کشوری که در آن زندگی میکنند گیر است، طبیعی است که ایشان هم قربانی این تحریمها میشوند. راستش را بخواهید، دشوار بتوان ایرادی به این رویه گرفت.
بله، بوریس. معلوم است که جنگی درگرفته است. این هم معلوم است که تحریم راهی است برای فشار آوردن به فدراسیون روسیه. با اینحال، میدانیم گرانترین چیزی که غرب از ما میخرد انرژی است. امروز خبری در خبرگزاریها منتشر شد که اتحادیۀ اروپا ۹ میلیارد یورو برای وارد کردن نفت و گاز ما پرداخته است. از این منظر، بعضی از دیگر تحریمها مصداق کاملاً عادیِ «فرهنگ کنسل» مینمایند، صورتی از طرد و منزویسازی که گرهی وا نمیکند. واردات نفت و گاز که جان میدهند برای پروارکردن قدرت نظامی روسیه (چیزی نمانده بگویم، قدرت نظامی شوروی) لغو نشدهاند اما، مثلاً، بخش آموزش آنلاینِ شرکت فناوری آموزشی انتفاعیِ کورسِرا و آزمون آیلتس انگلیسی برای متقاضیان تحصیل در دانشگاههای غرب و بعضی اپلیکیشنهای مفید بهحال دوچرخهسوارها ــ بله، همۀ اینها خاک روسیه را ترک کردهاند. اینها محصولاتی مربوط به سبک زندگی است که تحریمشان قطعاً تأثیری بر قدرت فدراسیون روسیه نخواهد داشت. این شرکتها جملگی روسیه را ترک میکنند تا ژست اعتراضی بگیرند. آیا این تحریمها در مایۀ «فرهنگ کنسل» نیست؟
شاید اینطور باشد، شاید هم نه. ولی، ببینید، مردم در این مورد سبک زندگی روسها را با سبک زندگی اوکراینیها مقایسه میکنند. خیال میکنند چون کسی روی سر روسها بمب نمیریزد لابد سبک زندگیشان در کل بهتر است، گیرم از آن اپلیکیشنها محروم شوند. میتوان گفت روسها عمدتاً شانس آوردهاند. این نکتۀ اول. نکتۀ دوم مسئلۀ نفت در کل اسباب آه و نالۀ گسترده در غرب شده است. میلیونها مقاله دربارۀ فقدان دوراندیشی و آیندهنگری غرب در زمینۀ نفت نوشته شده، در این باره که غرب این امکان را پیشبینی نکرد و برای آن آمده نشد. واقعاً همینطور است و همه از این بابت ناراحتند.
شاید شنیده باشید که دانشگاه تارتو در استونی تصمیم گرفته امسال هیچ متقاضی روسی یا بلاروسی نپذیرد. اکران فیلمهای سرگئی آیزنشتاین و همایشهایی دربارۀ وِلیمیر خلِبنیکُف۳ و دیگر برنامههای فرهنگی در بعضی دیگر از دانشگاهها لغو شدهاند. دانشگاهی در ایتالیا همایشی دربارۀ داستایفسکی را لغو کرده است. اینها مصداقهای بارز «فرهنگ کنسل» یا سیاست طرد و منزویسازیاند. مردم روسیه بهصورت عطف به ماسبق طرد و منزوی میشوند. آخر، با چه منطقی میتوان گناه موضع خودویرانگرِ ولادیمیر پوتین را بهگردن داستایفسکی انداخت؟
از دید من، خود داستایفسکی هیچ تقصیری ندارد و لغوکردن همایشهای داستایفسکی هیچ آسیبی به شخص داستایفسکی نخواهد زد. ولی در شرایط ژئوپلیتیکیِ جاری، برگذار کردن همایشی دربارۀ داستایفسکی یا چیزی نظیر آن، بهچشم جامعۀ غرب، معنایی جز همبستگی علنی با روسیه ندارد.
روشن است که «احتیاط» کلمهای است با ظرایف فراوان ولی در عمل معنیِ منزویسازی میدهد. روسها بهطرق مختلف مطرودان اجتماعی و فرهنگی شدهاند. به هر حال، در روسیه که باشید مسئله به این شکل دیده میشود.
این خودمنزویسازی است، لیزا. روسیه درگیر فرایند طرد نفس شده است: دارد به انزوای خودش دامن میزند. اینطور نیست که کسی بخواهد روسیه را طرد کند یا منزوی سازد، روسیه خودش را با دست خودش منزوی کرده. فرهنگ کنسل مقولهای است مربوط به زمان صلح. الآن که با هم صحبت میکنیم در زمان صلح بهسر نمیبریم. منطق دیگری بهاجرا درآمده است.
آدم احساس میکند از آنجا که برندها در چارچوب این الگوی غالب «فرهنگ کنسل» فعالیت میکنند، مجبورند تا اطلاع ثانوی با روسیه خداحافظی کنند تا بدنام نشوند. بهنظر میرسد بعضی شرکتها همین حالا با قاطعیت از همین قاعده پیروی میکنند. نمونهاش شرکت یونیکلو، برند طراحی و تولید پوشاک ژاپنی که ابتدا گفت اصلاً بنا ندارد روسیه را ترک کند چون پوشاک کالایی اساسی است و روسها متجاوز و قاتل نیستند. ولی بعد، ظاهراً، مدیران شرکت تحت فشار قرار گرفتند و تغییر نظر دادند و تصمیم گرفتند بعد از همۀ حرف و حدیثها روسیه را ترک کنند.
سازوکاری از جنس «تحت فشار قرار گرفتند» وجود ندارد. این فرهنگِ تجارتزده است، سرمایهداری همین است. شما از کلمۀ «سرمایهداری» استفاده میکنید ولی باید معنای آن را درک کنید. سرمایهداری نظامی است که در آن شرکتها وابسته به فروش کالاها و مصرف آنهایند. سرمایهداری معاصر سرمایهداری مصرفی است. در این مورد، مصرف مهمتر از تولید است. شرکتها برای سرپا ماندن باید وجهۀ خود را در چشم مصرفکنندگان حفظ کنند. نباید دافعه ایجاد کنند. وقتی شب و روز بر سر مردمان بیدفاع موشک میبارد فعالیت شرکتها در روسیه اصلاً صورت خوشی ندارد. کل مسئله این است. هیچ توطئۀ حسابشده یا تصمیم ویژهای در میان نیست. هیچ. پای منطق سرمایهداری در میان است و بس.
احتمالاً خبر قانون جدیدی که در روسیه دربارۀ نشر «اخبار جعلی» وضع شده است به گوشتان خورده است. در کشور ما استفاده از واژۀ «جنگ» قدغن است. [واژۀ «جنگ» را در پادکست با گذاشتن صدای بیببیب سانسور کردهاند ــ مترجم انگلیسی.] اما این خبر تازهای نیست. چند وقت پیش، در خبرگزاریهای روسیه قاعدهای وضع کردند برای رعایت اصول مصلحت سیاسی در کاربرد کلمات و از آن پس شاهد حسن تعبیرهای عجیبوغریب بودهایم: بهجای واژههای «وزریف» [= انفجار] و «پوسحار» [= آتش] و «کارانتین» [= قرنطینه] از این واژهها استفاده میشد: «خلوپُک» [= بانگ] و «وازگارانی» [= تحریق] و «نرابوچیئی دنی» [= روزهای غیرکاری]. میگفتند صلاح نیست از آن واژهها استفاده شود و حال آنکه واژههای گروه دوم بهمصلحتند. اینگونه نظارت بر کاربرد زبان چه تأثیراتی میتواند داشته باشد؟
گمان نکنم در درازمدت راه به جایی ببرد زیرا زبان خودبهخود تطور مییابد و متحول میشود. و ضمناً زبان روسی سر تا پا آمریکایی شده است. نه فقط بهخاطر تعداد زیاد کلمههای انگلیسی که امروزه در زبان روسی بهکار میروند بلکه همچنین بهخاطر ساختهای دستوری و نحویای که از هر جهت یادآور زبان انگلیسیِ آمریکایی است. این نشان میدهد زبان بهخودی خود رشد میکند و تحول مییابد. میتوان زور زد و بر آن نظارت کرد و یک زبان رسمیِ مصنوعی پدید آورد ــ مثلاً با قدغنکردنِ کلمات رکیک. ولی چنین نظارتی نمیتواند آن کلمات را از عرصۀ زبان محو کند. دیگر صورتهای زبان هم بر اثر چنین نظارتهایی محو نخواهد شد. در مجموع، شاید بتوان گفت زبان شوخیآمیزتر خواهد شد. این اتفاقی است که برای زبان در دوران شوروی افتاد.
نظرتان دربارۀ اصطلاح «مابعد الحقیقه» یا «پساحقیقت»۴ چیست؟
بهگمانم اصطلاح احمقانهای است زیرا در عمل هیچوقت حقیقتی نبوده است. اگر منظورتان از «حقیقت» مطابقت با امور واقع باشد یا بهاصطلاح تطابق ذهن با عینیات، آنگاه آدمهای مختلف امور واقع متفاوتی میبینند. هر شخصی برایتان هزار «امر واقع» در اثبات منظور خویش ذکر میکند. فکر نکنم اصلاً دعوا بر سر حقیقت یا مابعدالحقیقه باشد. مسئله این است که وقتی با شخصی صحبت میکنید، باید منظور سخنش را درک کنید. دلم میخواهد به آن نکته برگردم. هیچکس نمیفهمد روسیه میخواهد به چه چیزی دست یابد.
با این حساب، بهنظرتان واقعیت این است که کل جهان دربارۀ موضوع به این شیوه صحبت میکند اما داخل روسیه، در حباب اطلاعاتی که برای ما ساختهاند، نسخۀ بدیلی از واقعیت داریم و مردم هم آن را باور میکنند. و این یعنی، در واقع حقیقتی نداریم. بهبیان دیگر، برای میلیونها تن حقیقت همچنان همان است که تبلیغات رسمی عرضه میکند.
درست است. چون میخواهند به این فکر کنند، این است آنچه به آن فکر خواهند کرد. و همۀ امور واقع و تصویرهایی را که میبینند به همین شیوه تعبیر و تفسیر میکنند. مردم خیال میکنند این عملیات [«ویژۀ نظامی»] واقعاً موجه است. برای عوضکردن زاویهدیدشان باید تو ذوقشان بخورد، باید از آن مأیوس شوند. اگر خیال کنند جهان روسی چیز خوبی است و باید آن را تبلیغ کرد و اشاعه داد، آنگاه همه چیز را از اول تا آخر بر پایۀ آن تفسیر خواهند کرد. هیچ امر واقع یا مابعد واقع و هیچ اخبار جعلی ذهنیت آنها را عوض نخواهد کرد. آنها باید از اهداف و عللی که برای جنگ ذکر شده مأیوس شوند. آنوقت زاویهدیدشان را عوض خواهند کرد.
ببینید حرفتان را درست میفهمم؟ میگویید، اگر عملیات ویژه موفق شود و جمهوری خلق دونِتسک و جمهوری خلق لوهانسک از اوکراین جدا شوند و به روسیه الصاق شوند، آنوقت فدراسیون روسیه کماکان با این حقیقت به راه خود ادامه خواهد داد؟ آنوقت این موضوع در کتابهای تاریخ ما درج خواهد شد؟
بله، البته. ولی معنای این چه خواهد بود؟ روسیه از کل جهان منزوی خواهد شد. نمیدانیم آیا روسیه قادر خواهد بود زمام امور آن مناطق را حتی پس از پیروزی در جنگ در دست نگاه دارد یا نه. روسیه در بحبوحۀ سرکوب روزافزون سر خواهد کرد و بالأخره کارد به استخوان مردم میرسد و کاسۀ صبرشان لبریز خواهد شد.
قانون مربوط به اخبار جعلی ازجمله لازم میآورد که مردم در روسیه نتوانند در تظاهراتهای ضد جنگ شرکت کنند. و با اینحال یادمان هست که تظاهراتهای ضد جنگ در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ یکی از نیروهای پیشرانندۀ فرهنگ عامه بود؛ دکمههای صلح را به یاد آورید. بخش اعظم فرهنگ عامه در دهۀ ۱۹۷۰ ــ فرهنگ هیپیها، آرت راک ــ استوار بر اینگونه نمادهای رهایی و مبارزه با رژیم حاکم بود. بهاعتقاد شما، چرا هیچیک از اینها در روسیه یافت نمیشود؟ چه اتفاقی باید بیفتد تا در روسیه حول وقایع جاری مجموعهای از آثار هنری و فرهنگی شکل بگیرد، یعنی در شرایطی که حتی نمیتوانیم از کلمۀ «جنگ» استفاده کنیم و در تظاهرات ضد جنگ شرکت کنیم؟
همۀ آن قانونها و ممنوعیتها برای تقویت رژیم سرکوبگر وضع شدهاند و دیگر هیچ. در آمریکا جنبش مقابله با جنگ ویتنام در دهۀ ۱۹۶۰ در بحبوحۀ بحران نظام سیاسی و اجتماعی قدیم و ظهور نظامی جدید پا گرفت. وضعیت انقلابی بود. در روسیه اثری از وضعیت انقلابی نیست که نیست. ولی هیچ بعید نیست خستگی از راه برسد. نمیدانم پایان کار رژیم شوروی یادتان هست یا نه. مردم کاری نکردند جز اینکه دست از کار کشیدند. هیچکس دیگر کار نمیکرد. و مدام میگفتند، خستهایم.
یعنی یک جور افسردگی جمعی در مقیاس ملی؟
در ساعات کار قهوه میخوردند یا آبجو. گپ میزدند یا پای تلفن میرفتند. ولی کار بی کار. و با اینهمه میگفتند، از خستگی هلاکیم. همهچیز فرو ریخت، زیرا همۀ این دستگاهها ــ اعم از دیوانی و اداری و صنعتی و غیره ــ بقای خود را از آدمهایی دارای احساسها و ضعفهای بشری دارند. بهقول لنین، همۀ دستگاههای دولتی از انرژی تودهها تغذیه میکنند.
ولی به روسهای امروز که نگاه میکنم، احساس نمیکنم ذخائر عظیم انرژی دارند. در نتیجه اگر بخواهید میتوانید فیلم پیروزی اراده را در سینماها اکران کنید ولی نمیتوانید تودهها را بهزور بسیج کنید. و اگر تودههای مردم بسیج نشوند و از توش و توان خود مایه نگذارند، رژیم خودبهخود کم خواهد آورد، آنهم نه به این علت که کسی به آن اعتراض کرده. امپراطوری روسیه به همین شیوه سقوط کرد، اتحاد شوروی هم. رژیم شوروی بر اثر خستگی مردم سقوط کرد، رمقی برای مردم نمانده بود.
نکتهای که میگویید واقعاً جالب توجه است، زیرا آدم احساس میکند افسردگی فراگیری هست که آهستهآهسته مقیاسی ملی مییابد. ولی این نکته هم از نظرم جالبتوجه است که بسیاری از اوکراینیها خیلی وقتها در رسانههای اجتماعی اشاره میکنند که مردم روسیه تنبل و بیحالند و برای همین است که چنین بلاهایی بر سر ما میآید. آیا این خصلتی ملی است یا در حال حاضر سطح انرژی ما افت کرده است؟
سطح انرژی روسها در مراحل مختلف تاریخشان مدام در حال تغییر بوده است. بهویژه، در آغاز تشکیل نظام شوروی، در دهههای دوم قرن بیستم، و غیره. بله، سالهای وحشتناکی بودند اما سرشار از انرژی. مردم روسیه تا سرحد توان و ظرفیتشان فعالیت میکردند و در آن مقطع کارهای بسیاری کردند. انفجار فرهنگی محیرالعقولی بود و کشوری پهناور ساخته شد. در حال حاضر از این خبرها نیست. چنین توش و توانی در مردم نیست. در میانۀ یک افسردگی فراگیر شاهد یک ماجراجوییِ بیمعنی انتحاری هستیم. من که اصلاً سر درنمیآورم.
در سالهای اخیر در روسیه حرمت خاصی برای رئالیسم سوسیالیستی قائل شدهاند. فیلمهایی که با حمایت دولت تولید میشوند ــ تعداد بسیار زیادی فیلمهای جنگیِ میهنپرستانه ــ دقیقاً بهسبک رئالیسم سوسیالیستی فیلمبرداری میشوند. تلاش برای احیای رئالیسم سوسیالیستی و بهکار بستن آن در جهت اهداف دولت مابعد شوروی تا چه حد مؤثر بوده است؟
رئالیسم سوسیالیستی در کل چیست؟ بهنظرم رئالیسم سوسیالیستی چیزی بود که در سالهای دهۀ ۱۹۳۰ وجود داشت. هنر دوران مابعد رژیم استالین دیگر از جنس رئالیسم سوسیالیستی نبود. شوق بناکردنِ جهانی نو دیگر در کار نبود. هنر دوران مابعد رژیم استالین جهانی را وصف میکرد که پیشتر خلق شده بود، جهانی که مردم عملاً در آن میزیستند. و غالباً آن جهان را با رگۀ طنز و تعریض تصویر میکرد، شاهدش تمامی فیلمهای کمدیای که در آن دوره ساخته شد.
بازگشت به آن معیارهای رژیم شوروی اساساً راهبردی تجاری است. وقتی مخاطبانی انبوه را هدف میگیرید، چارهای ندارید جز اینکه از معیارهایی در کلام و تصویر و پیرنگ و غیره استفاده کنید که برای آن مخاطبان آشنا باشند. وگرنه، مخاطبان تولیدهای شما را پس خواهند زد. بالطبع، مخاطبان روسی فیلمهای شوروی و فیلمهای هالیوودی و بازیهای ویدیویی را میشناسند. و بنابراین، وقتی فیلمهای روسیای را میبینم که برای انبوه مخاطبان عام تولید شدهاند، ترکیبی از آن سه سبک در آنها بهچشمم میخورد، همراه با صحنههای جنگی که بر اساس الگوی بازیهای ویدیویی ساخته شدهاند.
در نتیجه، نوع جدیدی از هنر تودهای به عرصه آمده است که مدعی است عامۀ مخاطبان را ارضا میکند اما برای من سخت است که بگویم این مخاطبان در عمل چگونه با آن هنر برخورد میکنند. اگر واکنش مخاطبان خیلی مثبت باشد من جا خواهم خورد زیرا این فیلمها ــ بر خلاف فیلمهایی چون «رفقای بانشاط» (۱۹۳۴) یا «سیرک» (۱۹۳۶) یا نظایر آنها ــ بالکل خالی از انرژیاند. توانی برای جذب و تهییج تماشاگران ندارند.
” جنگ با غرب را در خاک اوکراین شروع کردهاند، هرچند هدف از جنگ هنوز روشن نیست. تنها توضیحی که میتوانم بدهم این است که روسها میخواهند بین خودشان و غرب مرز بکشند؛ آنهم مرزی که دیگر نتوان از آن عبور کرد. البته این نه یک مرز نظامی که مرزی است که پای غربیها را از روسیه کلاً قطع خواهد کرد. این مرز اجازه نخواهد داد غربیها کالاهاشان را به مردم روسیه بفروشند، کالاهایی که روسها را فاسد میکند. این مرز راه روسها را نیز به غرب خواهد بست و اجازه نخواهد داد افکار و عقاید ضالۀ غربی را بردارند و به روسیه بیاورند. مرزی است که میخواهد غرب و روسیه را در سطح تعاملهای انسانی از هم جدا کند تا کسی دیگر بهصرافت عبور از آن نیفتد ”
علاوه بر نسخۀ جدید و بهبودیافتۀ رئالیسم سوسیالیستی، شاهد جریان وسیع بازگشت به خودِ رئالیسم سوسیالیستی کلاسیک هم بودهایم. شما موقعی که [در اواخر دهۀ ۱۹۸۰] کتاب هنر تام استالینیسم را مینوشتید، کتابتان اثری بهشدت انقلابی و شاید حتی ضد فرهنگ رسمی به شمار میآمد زیرا مخالف نظرگاهی بود که در محافل دانشگاهی دربارۀ رئالیسم سوسیالیستی قبول عام دارد، دیدگاهی که میگوید رئالیسم سوسیالیستی هنر اصیل یا حقیقی نیست. بعضی نمایشگاهگردانها (مانند آندری یِروفییِف) معتقد بودند آثار متعلق به هنر رئالیسم سوسیالیستی را باید در انباریها گذاشت یا حتی سوزاند و از بین برد. اما حالا که صحبت میکنیم، پس از این همه سال، رئالیسم سوسیالیستیای که شما خیلی سال پیش دربارهاش سخن میگفتید رسماً به جایگاه شایستهاش بازگشته است. چه احساسی دارید دربارۀ این جریان؟
فکر میکنم مسئله اینجاست که وقتی مردم در ذهن خود اتحاد شوروی را مرور میکنند یادشان میرود که شوروی دولتی سوسیالیستی بود. روسیۀ معاصر کشوری سرمایهسالار است، کشوری است که همه امورش بر مدار پول میگردد. مردم در روسیه کار میکنند که پول دربیاورند. هیچکس نمیخواهد به سوسیالیسم برگردد، رهبران فعلی روسیه هم چنین قصدی ندارند.
بحث من در کتاب هنر تام استالینیسم چه بود؟ این بود که در فرهنگ استالینی همچنان انگیزۀ نیرومندی برای ساختن یک زندگی نو در کار بود، میلی برای بازساختن کامل زندگی، و نه رهاکردن زندگی بهشکل سابق ــ آنهم با استفاده از روشهایی که مقامات حاکم در اختیار داشتند. ولی این انرژیِ زندگیساز پس از مرگ استالین بهکلی از شوروی رخت بربست. آب شد و رفت زیر زمین. هنر شوروی بعد از استالین نوعی بهشت زمینیِ خردهبورژوایی است. اثری از آثار پروژههای آرمانشهری و انرژیِ بناکردن یک زندگی نو در آن نیست. آدمهایی که در فیلمهای تولیدشده در این دوره میبینیم میلی به بناکردن کمونیسم جهانی ندارند. میخواهند آپارتمانی دو یا سه اتاقه بهدست آورند. همین. این جریان در دهۀ ۱۹۶۰ بهراه افتاد ــ مجتمعهای مسکونی جدید پر از خروشچفکاها۵ و از این جور چیزها. این جریان هنوز که هنوز است ادامه دارد.
نیروی پیشرانندۀ اصلی تاریخ روسیه در قرن بیستم چه بود؟ داستان دور و دراز احیای نظم پس از وقوع انقلاب: همان داستان انقلاب فرانسه که بیست سال طول کشید تا در فرانسه کامل شود ولی در روسیه صد سالی به درازا کشیده است. اول انقلاب بود، بعد دورۀ ارتجاع ترمیدوری ــ یعنی، طرح اقتصادی موسوم به نِپ: سیاستهای جدید اقتصادی. این طرح در کنگرۀ دهم حزب در مارس ۱۹۲۱ تصویب شد، هنگامیکه لنین یکباره تغییر موضع داد و گفت نباید برای پیروزی پیش از موعد لجاجت ورزید چون دشمن اصلی پروژۀ شوروی نه سرمایهداری که فقر است. پس از ارتجاع ترمیدوری، ناپلئون به قدرت رسید ــ یعنی، دیکتاتوری استالینی و جنگهای امپریالیستی. سپس فرایند آهسته و پیوستۀ بازگشت و احیای نظم آغاز شد. این فرایند در اواخر دورۀ زمامداری استالین آغاز شد و راستش در دهۀ ۱۹۹۰ به پایان رسید. اول، همۀ سووارُفها و کوتوزُفها۶ و تزارها و کاخها و عقابهای دوسر ــ کل زیباشناسیِ روسیۀ ماقبل انقلاب ــ اصلاح شدند و رنگ و لعابی نو یافتند و سپس سرمایهداری احیا شد و از نو برقرار گردید. این فرایند سالهای سال طول کشید. از اواخر دهۀ ۱۹۷۰ و در سالهای دهۀ ۱۹۸۰ هر چیزی که میخواستید میتوانستید در روسیه خرید و فروش کنید. در واقع، بازار از همان موقع در کشور حضور داشت. وقتی روبنای سوسیالیستی فروریخت تنها اتفاقی که افتاد ظهور مجدد بازار بود. مارکس این وضعیتِ نوعی را چنین وصف میکند: زیربنا دیگر نمیتواند روبنا را سرپا دارد و به این سان روبنا فرو میریزد.
چه عجیب که میگویید روسیه کل قرن بیستم را صرف بهبود یافتن از انقلاب کرد. این یعنی، عملیات ویژۀ کنونی هم یک جور جنگ تمامنشده است؟
عملیات ویژۀ پوتین ادامۀ فرایند احیا است. فرایند احیا که آغاز میشود، نیروی پیشرانندهاش احیای همهچیز است. همانطور که فرایند انقلاب که آغاز میشود، آدم میخواهد همهچیز را زیر و زبر سازد. یکی از اجزای این فرایندِ احیا طرح این سؤال است که احیا، بهلحاظ جغرافیایی، در کجا باید روی دهد. سُلژنیتسین که خطوط کلی برنامۀ احیا را ترسیم کرد، همانطور که میدانیم، معتقد بود روسیه و بلاروس و اوکراین و قزاقستان شمالی منطقۀ یکپارچۀ واحدی است که فرایند احیا و برقراری دوبارۀ نظم باید در آن روی دهد. فرایند احیا در ضمن فرایندی خشونتبار است. خیلی وقتها میگویند انقلاب بذر خشونت میافشاند اما فرایند احیا و بازگشت هم چنین است. برای مثال، فرایند احیایی که پس از شکست ناپلئون بهراه افتاد دورهای از جنگهای بیپایان استعماری پدید آورد. وقتی این فرایند بهراه افتاد، بلافاصله به خشونت گرایید ــ و بلافاصله به جنگ کشید. امروز شاهد تکرار این فرایند در روسیهایم. این احیایی است که صورتی نظامی و خشونتبار یافته است. و از آنجا که این فرایند نه انقلاب که صورتی از احیا و بازگشت است حال و هوایی غمبار و یأسانگیز دارد.
منبع: e-flux journal
پینوشتها:
۱. قفقاز منطقهای است میان دریای خزر و دریای سیاه و از نظر سیاسی به دو بخش قفقاز جنوبی (ماورای قفقاز) و قفقاز شمالی تقسیم میشود. قفقاز جنوبی شامل کشورهای جمهوری آذربایجان، ارمنستان، گرجستان و قفقاز شمالی که جزئی از روسیه است شامل جمهوریهای خودگردان داغستان، چچن، اینگوشتیا، اوستیای شمالی-آلانیا، کاباردینو- بالکاریا، کاراچای- چرکسیا، سرزمین کراسنودار، آدیغیه و سرزمین استاوروپول میشود. م
۲. پس از جنگ جهانی دوم اروپا به دو بخش اروپای غربی و کشورهای عضو پیمان ورشو، متحدان شوروی، تقسیم شد. پردۀ آهنین (Iron Curtain) در میان این دو بخش قرار داشت که با پایان جنگ سرد در سال ۱۹۹۱ برچیده شد. این اصطلاح کنایهای است از تلاش اتحاد جماهیر شوروی در ممانعت از ارتباط آزاد خود و دولتهای همپیمانش با کشورهای غیرکمونیستی غربی. م
۳. شاعر و نمایشنامهنویس فوتوریست برجستۀ روس که در ۱۹۲۲ از دنیا رفت و یکی از بزرگترین و پیشروترین شاعران اوایل قرن بیستم بهشمارش میآوردند. م
۴. پساحقیقت یا مابعدالحقیقه مفهومی است ناظر به اضطرابی همگانی راجع به دعاوی حقیقت همگانی و مشروعیت مراجع اقتدار برای بیان حقیقت همگانی، اضطرابی که هم وجه استعلایی دارد هم تعین تاریخی و هم بهتجربه قابل مشاهده است. نیز اشاره دارد به نظریههایی دربارۀ علتهای همگرای تاریخاً مشخصی که صورتها و معلولهای ارتباطیِ مابعدالحقیقه را ایجاد کردهاند. در سال ۲۰۱۶ این اصطلاح در لغتنامه آکسفورد «کلمۀ سال» نام گرفت و اینگونه تعریف شد: «مربوط یا ناظر به وضعیتی که در آن امور واقع عینی کمتر در شکلدادن افکار عمومی مؤثرند تا توسل به عواطف و معتقدات شخصی…». م
۵. خروشچفکا (Хрущёвка) چنانکه پیداست از نام نیکیتا خروشچف گرفته شده. خروشچفکا یا خروشچُبا (که ترجمۀ تحتاللفظیاش میشود خرو- زاغه) واژهای غیررسمی با دلالتهای تحقیرآمیز است برای اشاره به نوعی آپارتمانسازی که در دهۀ ۱۹۶۰ در شوروی بهراه افتاد: مجتمعهای مسکونیِ سه یا پنج طبقۀ ارزان قیمت که با تیغههای بتنی یا آجری میساختند. م
۶. الکساندر سووارُف سپهبد امپراطوری روسیه بود که در ۱۸۰۰ از دنیا رفت و میخائیل کوتوزف ارتشبد روسی که در نبرد میهنی ۱۸۱۲ ناپلئون را شکست داد. کوتوزف در آوریل ۱۸۱۳ از دنیا رفت. م