اول بار که متوجه شدم قرار است «نظریههای انتقادی دربارۀ رسانههای اجتماعی» مضمون اصلی چهارمین «همایش آیسیتیاِس و جامعه» در شهر اوپسالا (مرکز سوئد، مه ۲۰۱۲) باشد در جا از خودم پرسیدم این دو مقوله را چگونه میتوان با هم جفتوجور کرد. مگر ممکن است؟ نظریۀ انتقادی بهمعنای اخص کلمه، آنطور که در آرمان و عمل فیلسوفان مکتب فرانکفورت در قرن بیستم پیاده شد، موضوعی بود که من در ایام دانشجویی که در دانشگاه کپنهاگن فلسفه میخواندم مطالعه کرده بودم و با شور و شوق دربارهاش بحث میکردم ــ اما این مال خیلی سال پیش است، و بهنظرم چنان آمد که در چند دهۀ گذشته چیز زیادی دربارۀ «نظریۀ انتقادی» به گوشم نخورده بود. اما رسانههای اجتماعی بهطور قطع موضوعی بود که در سالهای اخیر فت و فراوان دربارهاش شنیده بودم ــ موضوعی بود که دانشجویانم و تا حدودی حتی بعضی همکارانم در «دانشکدۀ ارتباطات دانشگاه راسکیلدۀ دانمارک» رفتهرفته با ذوقوشوق فراوان دربارهاش مطالعه و بحث میکردند.