در بررسی رسانهها، نقششان در جامعه و تأثیری که بر اقتصاد و فرهنگ و سیاستهای ما دارند، چند رهیافت میتوان اتخاذ کرد. در ایالات متحده، رهیافت غالب در چند دهه گذشته، از نوع «جریان اصلی» و کمّی بوده است. منظور از رهیافت جریان اصلی این است که بدنه پژوهشی جامعه در این مدت، نظام رسانهای (و ساختار اجتماعی) موجود را بهعنوان یک امر بدیهی و جایگزیننشدنی (و در واقع، بسیار مطلوب) پذیرفته است. در این مدت، محور اصلی اغلب پژوهشهای رسانهای اندازهگیری تأثیر این نظام بر رفتار شخصی بوده است. در سالهای اخیر در ایالات متحده و نیز سراسر جهان، شاهد تداول رهیافت مطالعات فرهنگی نسبت به رسانهها بودهایم. این رهیافت رغبتی به «جریان اصلی» ندارد و از روششناسیهای کمّی اجتناب میکند. اما درعمل، معمولاً بررسی متنها و استقبال مخاطبان را به فرایند تولید ترجیح میدهد و ندرتاً به کلیت تجربه رسانهای توجه دارد. رهیافت مطالعات فرهنگی نیز مانند تحقیقات کمّی جریان اصلی، برای پاسخ به برخی پرسشها بسیار مناسب است، ولی در بقیه موارد میلنگد.