ما کاربران آواره و هیولایی به‌نام ایلان ماسک

طرح: نیویورک تایمز

امروز صبح (۶ اردیبهشت) پادکست «ژورنال» در وال‌استریت ژورنال تیتر زد: «ایلان ماسک واقعاً دارد توییتر را می‌خرد». بله، هیئت‌مدیره توییتر موافقت کرده است که پولدارترین آدم کره زمین همه سهام رسانه اجتماعی تأثیرگذار توییتر را بخرد. ایلان ماسک که ماه گذشته ۹.۲ درصد از سهام توییتر را خریده بود حالا می‌خواهد با ۴۴ میلیارد دلار کلش را صاحب شود. به نظر می‌رسد کسی توان مقابله با او، با ۲۷۳ میلیارد دلار دارایی‌اش، را ندارد.

اما ما کاربران در این بین چکاره‌ایم؟ آیا می‌توانیم مانع از این خرید شویم؟ آیا دست‌مان به جایی بند است؟ معلوم است که نه.

هیئت‌مدیره توییتر تا امروز تمام زورش را زد که با تاکتیک «قرص سمی» نگذارد ایلان ماسک همه سهام توییتر را صاحب شود. جالب آنکه نام این تاکتیک را از قرص‌هایی گرته‌برداری‌ کرده‌اند که جاسوسان در مواقع خطر بالا می‌انداختند تا به‌دست دشمن نیفتند. اما هرچه جلوتر آمدیم روشن شد حتی اگر اعضای هیئت‌مدیره توییتر هر کدام یک قرص سیانور هم بخورند حریف ایلان ماسک نخواهند شد. او که پیش‌تر شرکت خودروسازی «تسلاموتورز» و شرکت فضایی «اسپیس‌ایکس» را به‌مدد حمایت‌های مستقیم دولتی در دهه‌های قبل به راه‌ انداخته بود، این شبکه اجتماعی را هم می‌بلعد. تکلیف کاربران هم که روشن‌تر از روز است.

آنچه گذشت

رسانه‌های اجتماعی در کمتر از دو دهه در تمامی جنبه‌های زندگی آدم‌ها رخنه کردند و همه را به درون سیاه‌چاله‌شان کشیدند. روزنامه‌نگاری را به‌شدت تضعیف کردند و تقریباً چیزی از آن باقی نگذاشتند. از توزیع و مصرف خبرهای رسانه‌های جریان اصلی هم پول هنگفتی به جیب زدند. تازه دو سه سال است که کم‌کم تن می‌دهند در ازای توزیع و مصرف تولیدات رسانه‌ها پول بپردازند، البته نه در همه جای دنیا. صنعت سرگرمی هم شدیداً به رسانه‌های اجتماعی وابسته شد. نه‌تنها تلویزیون و سینمای سنتی بلکه حتی شرکت‌های نوپایی چون نت‌فلیکس هم در برابر رسانه‌های اجتماعی احساس خطر کردند.

رسانه‌های اجتماعی عرصه سیاست را نیز به یک سیرک بزرگ و پرهیاهو بدل کردند که گروه‌های افراطی می‌توانند صدای طبل توخالی‌شان را در آن بالا ببرند و دیگران را در یک مارپیچ سکوت گیر بیندازد یا صدای مخالفان را به شدیدترین شکل خفه کنند. بگذریم از پوپولیسم و فاشیسم دیجیتال و ظهور کسانی چون دونالد ترامپ و جنگجویان مزدبگیر سایبری‌ و ترول‌هایی که از دل ساختارهای رسانه‌های اجتماعی بیرون آمدند. اگر پیش‌تر سیاست در خیابان‌ها و احزاب و تشکیلات سیاسی جان می‌گرفت، حالا تقلیل یافته است به چند توییت و پست در رسانه‌های اجتماعی که حامیان اغلب آماتور لایک و بازنشرشان می‌کنند. ناگفته پیداست که حکومت‌های اقتدارگرا و مستبد هم بدشان نمی‌آمد سیاست به این وادی ناکجاآباد کشیده شود. کنشگری اجتماعی و مدنی نیز بیش‌ازپیش گوش به فرمان رسانه‌های اجتماعی شد. در حال حاضر، فقط کنش‌هایی موفق‌‌اند که احساسات کاربران را رقیق‌تر کنند و فعالیت‌هاشان را بیشتر به رنگ عامه‌پسندی و ابتذال آغشته سازند: از ایجاد خیریه‌های مجازی گرفته تا با برندسازی‌های شخصی. از هر چه بگذریم رسانه‌های اجتماعی در تمام این سال‌ها کارخانۀ تولید حقه‌بازانی به‌نام اینفلوئنسر بوده‌اند که در بزنگاه‌های اجتماعی و سیاسی و حتی فعالیت‌های روزمره تأثیرگذار بوده‌اند.

” رسانه‌های اجتماعی در این بازی تنها نبودند و شریک داشتند. کاربران در همه این تغییرات نقش داشتند. اگر آن‌ها در رسانه‌های اجتماعی فعالیت نمی‌کردند و اصطلاحاً «جِرم بحرانی» تعداد کاربران رسانه‌های اجتماعی را به حدی نمی‌رساندند که دیگران نیز ترغیب شوند به این شبکه‌های بپیوندند، ما شاهد تاج‌گذاری رسانه‌های اجتماعی‌ در زندگی روزمره‌مان نبودیم. کاربران منبع اصلی درآمد رسانه‌های اجتماعی‌اند ”

ارتباطات انسانی هم از شر رسانه‌های اجتماعی در امان نماند. وقت باارزش تک‌تک کاربران در چنگ رسانه‌های اجتماعی است. رسانه‌های اجتماعی ماهیت ارتباط انسانی دوستان و خانواده‌ها را تغییر دادند و حتی بر ناخودآگاه ذهن کاربران و ساختار مغز افراد نیز اثر گذاشتند ــ ازجمله آثار اعتیادآور شبکه‌های اجتماعی که اکنون دیگر بر همه ثابت شده است. 

در نهایت، بازار هم از رسانه‌های اجتماعی بهره گرفت و به دام افتاد. تبلیغات و جلوه‌فروشی‌های بی‌معنا در رسانه‌های اجتماعی و خصوصاً در اینستاگرام و فیس‌بوک چنان شعله گرفت که شرکت‌ها به آب و آتش ‌زدند تا در اقتصاد توجهی که برایشان درست شده بود گوی سبقت را از یکدیگر بربایند. عرصه تولید کالاها و خدماتی که باید به‌نفع جامعه بشری فعالیت کند، شد بازار مالیه‌گرایی و تبلیغات.

اما رسانه‌های اجتماعی در این بازی تنها نبودند و شریک داشتند. کاربران در همه این تغییرات نقش داشتند. اگر آن‌ها در رسانه‌های اجتماعی فعالیت نمی‌کردند و اصطلاحاً «جِرم بحرانی» تعداد کاربران رسانه‌های اجتماعی را به حدی نمی‌رساندند که دیگران نیز ترغیب شوند به این شبکه‌های بپیوندند، ما شاهد تاج‌گذاری رسانه‌های اجتماعی‌ در زندگی روزمره‌مان نبودیم. کاربران منبع اصلی درآمد رسانه‌های اجتماعی‌اند. این رسانه‌های هدفی ندارند جز جذب کاربر/کارگرِ جدید. آن‌ها از مصرف/تولید (‏prosumption‏) ‏کاربران تبلیغات هدفمند به‌دست می‌آورند و به سایر کاربران نشان می‌دهند و پول هنفگتی به جیب می‌زنند. محض نمونه، ۹۷ درصد درآمد فیس‌بوک، با سرمایه‌ای حدود هزار میلیارد دلار، از ‏تبلیغات است که از خود کاربران به دست می‌آید. این رسانه‌ها هیچ هدفی ندارند جز به حداکثر رساندن سود، و الگوریتم‌های پنهان‌شان را نیز در همین راستا طراحی کرده‌اند. بنابراین حتی اگر بگوییم کاربران به برقراری ارتباط راحت‌ و سریع‌ نیاز دارند و رسانه‌های اجتماعی نیز به نیاز آن‌ها پاسخ می‌دهند، توفیری در تحلیل ما ندارد. اما به تناقضی جدی برمی‌خوریم: چرا ما کاربران هنوز در دنیایی چنین ویرانگر مانده‌ایم؟

آیا تناقضی در کار است؟

شاید بتوان محافظه‌کارانه گفت بعد از یک دهه و نیم کار از کار گذشته است. ظاهراً گریزی از رسانه‌های اجتماعی نیست. آن‌ها در زندگی ما رخنه کرده‌اند و آن را از درون می‌خورند و می‌تراشند. اما حقیقت آن است که رسانه‌های اجتماعی روی دیگری هم داشته‌اند، خاصه در پیکارهای اجتماعی، و هنوز هم در نظام‌های اقتدارگرا گاه نقش افشاگر را ایفا می‌کنند و مچ دولتمردان و اقمارشان را پیش مردم باز می‌کنند. فراموش نکرده‌ایم که در این سال‌ها تشت رسوایی چه دولت‌ها و حکومت‌های فاسدی در جهان از بام افتاد و چه پیکارهایی که با هدف رهایی مردم سازمان‌دهی شد. نقش توییتر را در بهار عربی و اعتراضات چند سال اخیر در خاورمیانه به یاد آورید. این حقیقت ندارد که فعالان جنبش‌ها فقط تمایل به ارتباطات رو در رو دارند یا ترجیح می‌دهند فقط از مجرای ‏رسانه‌های اجتماعی با هم ارتباط بگیرند. آن‌ها از هر دو روش استفاده می‌‌کنند. در واقع هیچ تقابلی میان ارتباطات ‏آنلاین و آفلاین فعالان جهان در کار نیست. چه‌بسا یکدیگر را تقویت هم کرده‌اند؛ ولو بعد از هر ‏تلاش مردم در جهان الگوریتم‌های این رسانه‌ها بازنویسی شوند و تغییر کنند.

از این‌رو، شاید بتوان گفت ما کاربران آواره‌ایم. نه آن‌قدر توان جمعی داریم که «اینترنت بدیل» خودمان را به راه بیندازیم، نه آن‌قدر زور که مانع از تخریب نفس و اجتماع‌مان شویم. بنابراین، با علم به آثار سوء و مخرب رسانه‌های اجتماعی مجبور به استفاده از آن‌ها هستیم، تا شاید ارتباطی سریع و راحت‌تر برقرار کنیم، بهتر دیده‌ شویم، مچ وضع موجود را بگیریم، ویرانی یا خطایی را افشا کنیم و پیکارهای اجتماعی‌مان را سازمان‌ دهیم.

اما به‌نظر می‌رسد ایلان ماسک، که بنا به سابقه‌اش آدم ظاهرالصلاحی هم نیست، همین دنیای ویرانگر را هم زیادی دیده است و می‌خواهد با این ادعا که «باید فکری جدی به حال رسانه‌های اجتماعی کرد» توییتر را بخرد. توییتر شرکت خیلی بزرگی نیست و ۴۰ میلیارد دلار بیشتر نمی‌ارزد. بهتر است بگوییم برای ایلان ماسک و نهادهای مالی حامی‌اش این رقم‌ پولی نیست.

کاربران کجای کارند؟

توییتر را چه کسانی توییتر کردند؟ مگر کاربران نبودند که به‌تدریج به توییتر پیوستند، کلمه‌به‌کلمه در آن نوشتند، یکدیگر را دنبال کردند و به هم اعتبار دادند و این شبکه تودرتو و گسترده را به وجود آوردند. بله. اما کاربران در الگوی مالی و مالکیتی فعلی رسانه‌های اجتماعی هیچ‌کاره‌اند. آن‌ها صرفاً ابزار پول درآوردن رسانه‌های اجتماعی‌اند. حتی اگر در توییتر به خود توییتر فحش هم بدهید، غیرمستقیم به درآمدزایی توییتر کمک کرده‌اید و چه از این بهتر؟ اکنون دیگر همه می‌دانیم که الگوریتم‌های توییتر حرف‌های افراطی را برجسته‌تر می‌کنند تا کاربران به درگیری با هم تحریک شوند و درآمد بیشتری به شرکت برسد.

برای ما کاربران ایرانی که اینترنت به‌اصطلاح ملی را از موی اسبی بالای سرمان آویزان کرده‌اند و هر لحظه ممکن است پاره شود و از ما صیانت کند، شرایط به مراتب سخت‌تر از کاربران جهان پیشرفته است. نقداً که کاری از دست ما کاربران آواره برنمی‌آید

اینجاست که با گذشت بیش از یک دهه تجربه رسانه‌های اجتماعی در سطح جهان ـــ و تجربه مشابه در ایران ـــ می‌توان گفت تلاش ایلان ماسک برای خرید توییتر ممکن است به نقطه عطفی در تاریخ رسانه‌های اجتماعی بدل شود. چرا که ما را وا می‌دارد به تأمل درباره الگوهای بدیل مالکیتی و مالی و تجاری در رسانه‌های اجتماعی. می‌توان به الگویی فکر کرد که اجازه ندهد ایلان ماسک نامی یک‌شبه رسانه‌ای چون توییتر را بخرد و هر کاری بخواهد با آن بکند. قطعاً ایلان ماسک در توییتر تغییراتی خواهد داد و این اضافه‌کردن «دکمه ویرایش» هم بناست حواس ما را از تغییرات بزرگ‌تری که در راه است منحرف کند.

نباید تصور کنیم که رسانه‌های اجتماعی فقط به همین شکل و الگو خواهند بود و لاغیر. نه. اشکال بدیل زیادی برای رسانه‌های اجتماعی هست. فرض کنید توییتر و اینستاگرام چیزی بود شبیه به ویکی‌پدیا. تصور کنید رسانه‌های اجتماعی به‌جای دکمه ویرایش که مدام تبلیغش را می‌کنند، شمارنده‌های لایک و ریتوییت و تعداد فالوئر نمی‌داشتند. فرض کنید کاربران در تصمیم‌گیری‌های مدیریتی رسانه‌های اجتماعی نقش ‌داشتند. آن‌ها قادر بودند ساختار رسانه اجتماعی را تعیین و تنظیم کنند و اولویت‌ الگوریتم‌هاشان را مشخص کنند. تصور کنید ساختار مالکیت رسانه‌های اجتماعی شبیه رسانه‌های غیرانتفاعی نظیر گاردین یا ان‌اچ‌کی یا شبکه‌های عمومی تأمین اجتماعی و بهداشت و درمان بود. البته که آن شکل از مالکیت هم مخاطراتی دارد و با خطر دولتی و حکومتی‌شدن و سانسور همراه است اما فعلاً داریم تخیل می‌کنیم و می‌خواهیم مزه‌های دیگر را هم بچشیم.

القصه، دست‌اندازی ایلان ماسک به توییتر می‌تواند نقطه‌عطفی در تاریخ رسانه‌های اجتماعی باشد. در حال حاضر، رسانه‌های اجتماعی جا پای خود را در زندگی ما محکم کرده‌اند. بد یا خوب. بگذریم که همین شرکت‌ها نمایشی جدید به راه انداخته‌اند، این بار در قالب «متاورس»، و بناست زلم‌زیمبوهایی جدید به مردم بفروشند. اما فعلاً سروکارمان با همین رسانه‌های اجتماعی است که کت‌بسته مانده‌ایم و کاری از دست‌مان برنمی‌آید، تا ببینیم متاورس دنیای‌مان را چقدر ویران‌تر خواهد کرد. برای ما کاربران ایرانی که اینترنت به‌اصطلاح ملی را از موی اسبی بالای سرمان آویزان کرده‌اند و هر لحظه ممکن است پاره شود و از ما صیانت کند، شرایط به مراتب سخت‌تر از کاربران جهان پیشرفته است. نقداً که کاری از دست ما کاربران آواره برنمی‌آید. اما شاید وضع موجود واداردمان که به «اینترنت بدیل» خودمان بیندیشیم، تا شاید روزی که زورمان رسید بتوانیم از رسانه‌های اجتماعی خودمان در برابر حکومت‌ها و دولت‌ها و ابرشرکت‌ها چندملیتی و ابرثروتمندان استفاده کنیم، با سازوکارهایی که بهره انسانی و اجتماعی بیشتری دارند.